کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
کار ندارم جز این ، کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف ، چونک خریدارم اوست
طوطی گویا شدم ، چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم ، چون گل و گلزارم اوست
پر به ملک بر زنم ، چون پر و بالم از اوست
سر به فلک برزنم ، چون سر ودستارم اوست
جان و دلم ساکن است ، زانک دل و جانم اوست
قافله ام ایمن است ، قافله سالارم اوست
بر مثل گلستان ، رنگرزم خم اوست
بر مثل آفتاب ، تیغ گهردارم اوست
خانه جسمم چرا ، سجده گه خلق شد ؟
زانکه به روز و به شب ، بر در ودیوارم اوست
دست به دست جز او ، می نسپارد دلم
زانک طبیب غم این دل بیمارم اوست
بر رخ هر کس که نیست ، داغ غلامی او
گر پدر من بود ، دشمن و اغیارم اوست
ای که تو مفلس شدی ! سنگ به دل بر زدی
صله ز من خواه زانک ، مخزن و انبارم اوست
شاه مرا خوانده است ، چون نروم پیش شاه ؟
منکر او چون شوم ؟ چون همه اقرارم اوست
گفت : خمش ! چند چند ، لاف تو و گفت تو ؟
من چه کنم ای عزیز ! گفتن بسیارم اوست ؟
لاف زنم لاف لاف ، چونک خریدارم اوست
طوطی گویا شدم ، چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم ، چون گل و گلزارم اوست
پر به ملک بر زنم ، چون پر و بالم از اوست
سر به فلک برزنم ، چون سر ودستارم اوست
جان و دلم ساکن است ، زانک دل و جانم اوست
قافله ام ایمن است ، قافله سالارم اوست
بر مثل گلستان ، رنگرزم خم اوست
بر مثل آفتاب ، تیغ گهردارم اوست
خانه جسمم چرا ، سجده گه خلق شد ؟
زانکه به روز و به شب ، بر در ودیوارم اوست
دست به دست جز او ، می نسپارد دلم
زانک طبیب غم این دل بیمارم اوست
بر رخ هر کس که نیست ، داغ غلامی او
گر پدر من بود ، دشمن و اغیارم اوست
ای که تو مفلس شدی ! سنگ به دل بر زدی
صله ز من خواه زانک ، مخزن و انبارم اوست
شاه مرا خوانده است ، چون نروم پیش شاه ؟
منکر او چون شوم ؟ چون همه اقرارم اوست
گفت : خمش ! چند چند ، لاف تو و گفت تو ؟
من چه کنم ای عزیز ! گفتن بسیارم اوست ؟
- ۱.۹k
- ۰۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط