ب رختخوابها تی داده بود با دستش دانهها تسبیحش ر

بہ رخت‌خوا‌ب‌ها تڪیہ داده بود . با دستش دانه‌هاے تسبیحش را تند تند روے هم مے‌انداخت . منتظر ماشین بود ؛‌ دیر ڪرده بود . مهدے دور و برش مے‌پلڪید . همیشہ با #ابراهیم غریبے مے‌ڪرد ،‌ ولے آن روز بازیش گرفته بود . ابراهیم هم اصلاً‌ محل نمے‌گذاشت . همیشہ وقتے مے‌آمد مثل پروانہ دور ما مے‌چرخید ،‌ ولـے این‌بار انگار آمده بود ڪہ برود . خودش مے‌گفت «روزے ڪہ من مسئله‌ے #محبت شما را با خودم حل ڪنم ،‌ آن روز ،‌ روز رفتن من است.»
عصبانے شدم و گفتم «تو خیلے بـے‌ عاطفه‌اے . از دیشب تا حالا معلوم نیست چتہ .» صورتش را برگردانده بود و تڪان نمے‌خورد . برگشتم توے صورتش . صورتش از اشڪـ خیس شده بود . بندهاے پوتینش را یڪ هوا گشادتر از پاش بود ، ‌با حوصلہ بست . مهدے را روے دستش نشاند و همین‌طور ڪہ از پلہ‌ها پایین مے‌رفتیم گفت «بابایے ! تو روز به روز دارے تپل‌تر میشے . فڪر نمیڪنے مادرت چہ طور مے‌خواد بزرگت ڪنہ؟»و سفت بوسیدش . چند دقیقه‌اے مے‌شد ڪہ رفتہ بود . ولے هنوز ماشین راه نیافتاده بود . دویدم طرف در ڪہ صداے ماشین سر جا میخ‌ ڪوبم ڪرد . نمے‌خواستم باور ڪنم . بغضم را قورت دادم و توے دلم داد زدم «اون‌قدر نماز مے‌خونم و دعا مے‌ڪنم ڪہ دوباره برگردے.»


راوی : همسر شهید همت
ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۲
شهـادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۷
محل شهـادت : جزیره مجنون
عملیات : خیبر
مزار شهید : شهر رضا

#شهیـد_حاج_محمدابراهیم_همت
#سالــروزشهـــادتش
#خاطــرات
#آقا_معلم
#فرمانده
دیدگاه ها (۲)

#رضا_توکلی در روز #درختکاری، #نهالی با یاد رفیق دیرین اش #حس...

#سالروز #شهادت #سردار_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همتفرمانده لشڪر۲...

برای اینکه #خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه باید #...

لقــــمہ نان خشڪے برداشتندو جانــــــشان را گذاشتند !#بـےادّ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط