چراحرف از قدیم که میشه یه غباری از حسرت رو دلمون میشینه

چراحرف از قدیم که میشه، یه غباری از حسرت رو دلمون میشینه؟
من فکرمیکنم قدیما،زندگی اسون تر بود چون ادما اسونتر بهش نگاه میکردن.
فامیل و همسایه بند دلشون بهم بند بود. همه از هم خبرداشتن.
این هوای اونو داشت،اون هوای این.
گرونی نبود،دود نبود،حسرت نبود.
اگه غم بود کمترکسی ازش باخبرمی شد.
مابزرگ شدیم،رشد کردیم.امااین بین یادمون رفت که هرچیزی رو که راحت بدست بیاری لذت داشتنش روهم به همون سرعت از دست میدی.
یادمون رفت که برای داشتن دل خوش،نیازی به اتفاق های بزرگ نداریم و اینکه بتونیم از کوچکترینش هم لذت ببریم.
میدونی ما یادمون رفت زندگی رو زندگی کنیم...
دیدگاه ها (۳)

من،برای آن که چیزی از خود به تو بفهمانم،جز «چشمهایم» چیزی ند...

دختر دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت. ب...

•💚•‹ باید دوید تا تهِ بودن! ^•^🍃 ›

بعضیاتونم ... خیلی بی ادب و ......... بی خیال ما که هر چی بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط