One soul in two body1
داستان جدیدی که نوشتم......
نشسته بودم و به پنجره خارج کلاس خیره شده بودم....پشت بوم مدرسه پر از دانش آموز شده بود.آزمایش های زمین شناسی بچه هارو روی پشت بوم درگیر کرده بود........همون لحظه دستی به شونه ام خورد...سریع برگشتم و دیدم آنتونی زدده پشتم..گفت:بلند شو بریم خونه زنگ خورد کارن...گفتم:باشه .....و از روی صندلی بلند شدم ...همون لحظه کلورا جلو رام سبز شد..گفت:سلام کارن شی چطوری...گفتم:چیزی لازم داری؟....گفت:راستش جزوه فصل قبل فیزیکم انگار کامل نیست میشه جزوت رو بهم قرض بدی؟...و با معصومیت نگاهم کرد و ادامه داد:اوپاااا پلیز.....گفتم:نمیدونم بگیر .....و از کیفم جزوه رو در آوردم و به سمتش گرفتم......از در کلاس با آنتونی رفتیم بیرون و از در مدرسه خارج شدیم... با دست موهای قرمزم رو عقب دادم....آنتونی چشمای قشنگی داشت آبی آسمونی..... با موهای قهوه ای که در نور آفتاب می درخشید......آنتونی گفت:برو موتورت رو بردار منم میرم برای خودمو بردار پشتت میام تو برو......گفتم:باشه من رفتم......دسته دسته گروه های دختر از کنارم رد میشدن و تنها کلمه هایی ک از حرفاشون میتونستید متوجه شید اسم های : کارل و کارن بود.........رفتم سمت پارکینگ و روی موتورم نشستم... یکی از اون دخترا گفت:اووووو کارن رو میشناسییییی؟ مگه میشه نشناسی اون پسر خرخونه ک نمره هاش بیسته خیلی جذابه ......یکی دیگه گفت:ولی کارل جذاب تره اونم نمره هاش خوبه ولی قیافش زیادی جذابه..........دیگه این حرفا زیادی برام تکراری بود و اهمیتی نمیدادم
کلاهم رو روی سرم گذاشتم و شروع ب حرکت کردم.....گاز دادم که زودتر از مدرسه بزنم بیرون واقعا خسته شده بوددم.....توی خیابون ستاو بودم که گوشیم زنگ خوردایستادم و گوشیم رو از کیفم در آوردم......کاتی بود ......برداشتم و گفتم:های کاتی چطوری؟.....کاتی:سلاام اوپا..هیچی گفتم ب برادر بزرگترم زنگ بزننمممممم...گفتم:گودم ^^....کاتی:خب پس 2 تا نودل بگیر بیار خونههههه شام نداریم کههه مامانم که نیست.....گفتم:باشه باشه میگیرم..............کاتی:بایییی اوپا
به اون ور خیابون نگا کردم و یه سوپر مارکت دیدم و به سمش رفتم.وارد مغازه شدم به سمت قفسه هشتم رفتم و 2 تا نودل تند برداشتم به همراه 2 تا چای سبز آماده........گرفتم دستم و به سمت صندوق رفتم.....همون لحظه که داشتم رد میشدم یه دختر با یه چرخ خرید سریع به سمت قفسه هشتم پیچید....و محکم زد به من........پام به چرخ گیر کرد و افتادم زمین........دختر برگشت و منو دید گفت:ای وای مننننن ببخشیددددددددد ببخشیدددددددد....از جام بلند شدم و خودمو تنکوندم و نودل هامو برداشتم و همینطور چای هامو و بدون توجه به حرفی ک زد و کاری ک کرد به راهم سمت صندوق ادامه دادم.........میتونستم نگاه متعجبش رو از پشت حس کنم ..........سرم خیلی درد میکرد محکم خورده بودم زمین و این درد منطقی بود..........در صف ایستادم و منتظر ماندم... و بعد چند لحظه یه چرخ خرید از پشت به کمرم برخورد کرد.......برگشتم و همون دخختر رو دیدم البته صورتش رو اصلا ندیدم چون هر وقت بهم برخورد میکرد روش رو میکرد پشت به من.......گفتم:خانمن مواظب باش به کجا میزنی!.......همون لحظه برگشت و صورت سرخ سانا رو دیدم........همکلاسی همیشگیم سانا جونگ سان از کلاس اول تا الان پایه دوازدهم..........با صدای آروم گفت: کارن شی........و قرمز تر از قبل شد.......احساس گرما کردم و بهش زل زده بودم....
نشسته بودم و به پنجره خارج کلاس خیره شده بودم....پشت بوم مدرسه پر از دانش آموز شده بود.آزمایش های زمین شناسی بچه هارو روی پشت بوم درگیر کرده بود........همون لحظه دستی به شونه ام خورد...سریع برگشتم و دیدم آنتونی زدده پشتم..گفت:بلند شو بریم خونه زنگ خورد کارن...گفتم:باشه .....و از روی صندلی بلند شدم ...همون لحظه کلورا جلو رام سبز شد..گفت:سلام کارن شی چطوری...گفتم:چیزی لازم داری؟....گفت:راستش جزوه فصل قبل فیزیکم انگار کامل نیست میشه جزوت رو بهم قرض بدی؟...و با معصومیت نگاهم کرد و ادامه داد:اوپاااا پلیز.....گفتم:نمیدونم بگیر .....و از کیفم جزوه رو در آوردم و به سمتش گرفتم......از در کلاس با آنتونی رفتیم بیرون و از در مدرسه خارج شدیم... با دست موهای قرمزم رو عقب دادم....آنتونی چشمای قشنگی داشت آبی آسمونی..... با موهای قهوه ای که در نور آفتاب می درخشید......آنتونی گفت:برو موتورت رو بردار منم میرم برای خودمو بردار پشتت میام تو برو......گفتم:باشه من رفتم......دسته دسته گروه های دختر از کنارم رد میشدن و تنها کلمه هایی ک از حرفاشون میتونستید متوجه شید اسم های : کارل و کارن بود.........رفتم سمت پارکینگ و روی موتورم نشستم... یکی از اون دخترا گفت:اووووو کارن رو میشناسییییی؟ مگه میشه نشناسی اون پسر خرخونه ک نمره هاش بیسته خیلی جذابه ......یکی دیگه گفت:ولی کارل جذاب تره اونم نمره هاش خوبه ولی قیافش زیادی جذابه..........دیگه این حرفا زیادی برام تکراری بود و اهمیتی نمیدادم
کلاهم رو روی سرم گذاشتم و شروع ب حرکت کردم.....گاز دادم که زودتر از مدرسه بزنم بیرون واقعا خسته شده بوددم.....توی خیابون ستاو بودم که گوشیم زنگ خوردایستادم و گوشیم رو از کیفم در آوردم......کاتی بود ......برداشتم و گفتم:های کاتی چطوری؟.....کاتی:سلاام اوپا..هیچی گفتم ب برادر بزرگترم زنگ بزننمممممم...گفتم:گودم ^^....کاتی:خب پس 2 تا نودل بگیر بیار خونههههه شام نداریم کههه مامانم که نیست.....گفتم:باشه باشه میگیرم..............کاتی:بایییی اوپا
به اون ور خیابون نگا کردم و یه سوپر مارکت دیدم و به سمش رفتم.وارد مغازه شدم به سمت قفسه هشتم رفتم و 2 تا نودل تند برداشتم به همراه 2 تا چای سبز آماده........گرفتم دستم و به سمت صندوق رفتم.....همون لحظه که داشتم رد میشدم یه دختر با یه چرخ خرید سریع به سمت قفسه هشتم پیچید....و محکم زد به من........پام به چرخ گیر کرد و افتادم زمین........دختر برگشت و منو دید گفت:ای وای مننننن ببخشیددددددددد ببخشیدددددددد....از جام بلند شدم و خودمو تنکوندم و نودل هامو برداشتم و همینطور چای هامو و بدون توجه به حرفی ک زد و کاری ک کرد به راهم سمت صندوق ادامه دادم.........میتونستم نگاه متعجبش رو از پشت حس کنم ..........سرم خیلی درد میکرد محکم خورده بودم زمین و این درد منطقی بود..........در صف ایستادم و منتظر ماندم... و بعد چند لحظه یه چرخ خرید از پشت به کمرم برخورد کرد.......برگشتم و همون دخختر رو دیدم البته صورتش رو اصلا ندیدم چون هر وقت بهم برخورد میکرد روش رو میکرد پشت به من.......گفتم:خانمن مواظب باش به کجا میزنی!.......همون لحظه برگشت و صورت سرخ سانا رو دیدم........همکلاسی همیشگیم سانا جونگ سان از کلاس اول تا الان پایه دوازدهم..........با صدای آروم گفت: کارن شی........و قرمز تر از قبل شد.......احساس گرما کردم و بهش زل زده بودم....
۶.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.