پارت ۷
پارت ۷
موقع خواب......
ویو جنی
همه اعضا رفتن تقریبا همه جای بیمارستان رو سکوت فرا گرفته بود و همه جا تاریک بود و فقط نور چراغ های توی حیاط بیمارستان روشن بود
قبل از خوابیدن تصمیم گرفتم برم دستشویی
پرده ی واگن رو کنار زدم و توی راهرو بیمارستان شروع به راه رفتن بودم اونقدری سکوت بیمارستان رو پر کرده بود که میتونستم صدای نفس هام رو بشنوم یکم میترسیدم که یهو ی سایه دیدم اما نادیده گرفتم رفتم دستشویی و برگشتم اما وقتی برگشتم با ی چیزی روبه رو شدم
ی مرد سیاه پوش قد بلند توی واگنم نشسته بود
علامت مرد سیاه پوش•
☆: ش.... ششما کی هستین؟
•: هه نگو که منو نمیشناسی
☆: چجور باید تورو بشناسم هانن؟
(مادر جنی وقتی اونو تو داخل یتیم خونه گذاشت دلیلش این بود که جنی غر غر میکرد و مامان جنی معاون مافیا بود)(مادر جنی زن مافیا نبود چون پدر جنی فوت شده بود ولی با مافیا نامزد بود و جنی وقتی مامانش ترکش کرد حتی وقتی پیش مامانش بود هم نمیدونست مامانش جزو مافیاست)
•: من زیر دست مامانتم
☆: زیر دست کی؟
•: مامانت
جنی لکنت زبون گرفت چون فکر میکرد مامانش مرده
☆: چ..... چ.. چچی؟
☆: ااین اام... مکان ننداره
•: مامانت زندست و گفت بیام پیشت و اینو بگم که اون الان تو ی کشور دیگه خیلی دور از اینجا زندگی میکنه و. اصلا علاقه ای بهت نداره و هر لحظه میتونه جونتو ازت بگیره
جنی سکوت کرده بود
•: چی شد مردی؟
☆: نه من زندم
چشمای جنی. و دستاش خشک شده بود
☆: میشه اسمتو بدونم؟
•: نه
☆: خواهش میکنم بهم بگو
•: اگه رفتی منو لو دادی چی؟
☆: نه مگه مغز خر خوردم
•: قول میدی به کسی نگی؟
☆: اره مطمعن باش (خنده)
مرد سیاه پوش از همون خنده ی اول جنی محو زیبایش شد و عاشق جنی شد ولی برو نیاورد که بهش بگه و اگه به مامان جنی هم میگفت بی شک کشته میشد چون میگفتن تو عاشق کسی شدی اگه معاون یعنی مامان جنی دستور بده جنی رو بکش به خاطر عشقی که به جنی داره نمیتونه اونو بکشه پس تو دل خودش این راز رو نگه داشت تا ی روز خودش بیاد و به جنی بگه
☆: الوو کری مگه نگفتم اسمت چیه؟( عصبی کیوت)
•: عه ببخشید حواسم نبود اسم من کیم جونگی هستش
در حالی که محو عصبانیت به شدت کیوت جنی بود گفت
•: من دیگه باید برم
☆: باشه(خنده)
مرد سیاه پوش از اونجا رفت
یک روز بعد روز مرخصی جنی......
دوباره حذف بشه اونی که حذفش کرده رو از رو زمین محو میکنم
پارت بعدی امار ۲۰۰
موقع خواب......
ویو جنی
همه اعضا رفتن تقریبا همه جای بیمارستان رو سکوت فرا گرفته بود و همه جا تاریک بود و فقط نور چراغ های توی حیاط بیمارستان روشن بود
قبل از خوابیدن تصمیم گرفتم برم دستشویی
پرده ی واگن رو کنار زدم و توی راهرو بیمارستان شروع به راه رفتن بودم اونقدری سکوت بیمارستان رو پر کرده بود که میتونستم صدای نفس هام رو بشنوم یکم میترسیدم که یهو ی سایه دیدم اما نادیده گرفتم رفتم دستشویی و برگشتم اما وقتی برگشتم با ی چیزی روبه رو شدم
ی مرد سیاه پوش قد بلند توی واگنم نشسته بود
علامت مرد سیاه پوش•
☆: ش.... ششما کی هستین؟
•: هه نگو که منو نمیشناسی
☆: چجور باید تورو بشناسم هانن؟
(مادر جنی وقتی اونو تو داخل یتیم خونه گذاشت دلیلش این بود که جنی غر غر میکرد و مامان جنی معاون مافیا بود)(مادر جنی زن مافیا نبود چون پدر جنی فوت شده بود ولی با مافیا نامزد بود و جنی وقتی مامانش ترکش کرد حتی وقتی پیش مامانش بود هم نمیدونست مامانش جزو مافیاست)
•: من زیر دست مامانتم
☆: زیر دست کی؟
•: مامانت
جنی لکنت زبون گرفت چون فکر میکرد مامانش مرده
☆: چ..... چ.. چچی؟
☆: ااین اام... مکان ننداره
•: مامانت زندست و گفت بیام پیشت و اینو بگم که اون الان تو ی کشور دیگه خیلی دور از اینجا زندگی میکنه و. اصلا علاقه ای بهت نداره و هر لحظه میتونه جونتو ازت بگیره
جنی سکوت کرده بود
•: چی شد مردی؟
☆: نه من زندم
چشمای جنی. و دستاش خشک شده بود
☆: میشه اسمتو بدونم؟
•: نه
☆: خواهش میکنم بهم بگو
•: اگه رفتی منو لو دادی چی؟
☆: نه مگه مغز خر خوردم
•: قول میدی به کسی نگی؟
☆: اره مطمعن باش (خنده)
مرد سیاه پوش از همون خنده ی اول جنی محو زیبایش شد و عاشق جنی شد ولی برو نیاورد که بهش بگه و اگه به مامان جنی هم میگفت بی شک کشته میشد چون میگفتن تو عاشق کسی شدی اگه معاون یعنی مامان جنی دستور بده جنی رو بکش به خاطر عشقی که به جنی داره نمیتونه اونو بکشه پس تو دل خودش این راز رو نگه داشت تا ی روز خودش بیاد و به جنی بگه
☆: الوو کری مگه نگفتم اسمت چیه؟( عصبی کیوت)
•: عه ببخشید حواسم نبود اسم من کیم جونگی هستش
در حالی که محو عصبانیت به شدت کیوت جنی بود گفت
•: من دیگه باید برم
☆: باشه(خنده)
مرد سیاه پوش از اونجا رفت
یک روز بعد روز مرخصی جنی......
دوباره حذف بشه اونی که حذفش کرده رو از رو زمین محو میکنم
پارت بعدی امار ۲۰۰
۳.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳