🌴 بســـم ربـــ الــحــیــدر 🌴 ﷽
🌴 بســـم ربـــ الــحــیــدر 🌴 ﷽
#در_آستانه_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام🏴 🏴
#مناقب_حضرت
✅ عـلامـه مـجـلـسـی رحمة الله علیه مـی گـویـد: در یـکـی از کـتـاب هـای دانـشـمـنـدان شـیـعـه دیـدم کـه آمـده بـود:
👈 وقتی هارون الرشید لعنة الله علیه تصمیم گرفت امام کاظم علیه السلام را به شهادت برساند، قتل آن حضرت را به هر یک از مقامات کشوری و لشکری پیشنهاد کرد ، هیچ کدام نپذیرفتند.
وی ناچار نامه ای به نمایندگان خود در کشورهای فرنگ نوشت که؛ گروهی را برای من بفرستید که خدا و پیامبر را نشناسند، من می خواهم به وسیله آنان کاری انجام دهم.
👈 آنان یک گروه پنجاه نفری را که آشنایی با اسلام حتی با لغت عرب نداشتند ، فرستادند.
وقتی آنان آمدند هارون آنها را گرامی داشت و پرسید: خدای شما کیست؟ پیامبرتان کیست؟
👈 آنان پاسخ دادند: ما نه خدایی را می شناسیم نه پیامبری را .
آنگاه آنها را وارد اتاقی کرد که امام کاظم علیه السلام را در آن زندانی کرده بود، تا حضرتش را به قتل برسانند و خود هارون الرشید لعین نیز از پنجره اتاق به آنان تماشا می کرد.
👈 آنان وارد اتاق شدند وقتی چشمشان به امام کاظم علیه السلام افتاد، اسلحه خود را کنار انداخته و بدنشان به لرزه افتاد، و در پیشگاه حضرتش به سجده افتادند و از ترحم به امام علیه السلام می گریستند.
👈 امام کاظم علیه السلام نیز دست رأفت خویش را بر سر آنها می کشید و با زبان و لهجه خودشان با آنان صحبت می کرد و آنان می گریستند.
👈 وقتی هارون چنین دید از ترس این که فتنه و آشوبی برپا شود وزیر خود را صدا زد و به او دستور داد که آنها را بیرون کند.
آنان در حالی که به احترام امام علیه السلام عقب عقب می آمدند خارج شدند، آنگاه سوار بر مرکبهای خود شده و بدون اجازه هارون به سوی کشورشان بازگشتند.
📚 منبع
بحارالانوار ، ج ۴۸ ، ص ۲۴۹ ، ح ۵۷
القطره ، ج ۲ ، ص ۶۴۵-۶۴۶ ، ح ۱۱/۱۰۶۵
💠 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج وَ العافیَه وَ النَّصر 💠
#در_آستانه_شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام🏴 🏴
#مناقب_حضرت
✅ عـلامـه مـجـلـسـی رحمة الله علیه مـی گـویـد: در یـکـی از کـتـاب هـای دانـشـمـنـدان شـیـعـه دیـدم کـه آمـده بـود:
👈 وقتی هارون الرشید لعنة الله علیه تصمیم گرفت امام کاظم علیه السلام را به شهادت برساند، قتل آن حضرت را به هر یک از مقامات کشوری و لشکری پیشنهاد کرد ، هیچ کدام نپذیرفتند.
وی ناچار نامه ای به نمایندگان خود در کشورهای فرنگ نوشت که؛ گروهی را برای من بفرستید که خدا و پیامبر را نشناسند، من می خواهم به وسیله آنان کاری انجام دهم.
👈 آنان یک گروه پنجاه نفری را که آشنایی با اسلام حتی با لغت عرب نداشتند ، فرستادند.
وقتی آنان آمدند هارون آنها را گرامی داشت و پرسید: خدای شما کیست؟ پیامبرتان کیست؟
👈 آنان پاسخ دادند: ما نه خدایی را می شناسیم نه پیامبری را .
آنگاه آنها را وارد اتاقی کرد که امام کاظم علیه السلام را در آن زندانی کرده بود، تا حضرتش را به قتل برسانند و خود هارون الرشید لعین نیز از پنجره اتاق به آنان تماشا می کرد.
👈 آنان وارد اتاق شدند وقتی چشمشان به امام کاظم علیه السلام افتاد، اسلحه خود را کنار انداخته و بدنشان به لرزه افتاد، و در پیشگاه حضرتش به سجده افتادند و از ترحم به امام علیه السلام می گریستند.
👈 امام کاظم علیه السلام نیز دست رأفت خویش را بر سر آنها می کشید و با زبان و لهجه خودشان با آنان صحبت می کرد و آنان می گریستند.
👈 وقتی هارون چنین دید از ترس این که فتنه و آشوبی برپا شود وزیر خود را صدا زد و به او دستور داد که آنها را بیرون کند.
آنان در حالی که به احترام امام علیه السلام عقب عقب می آمدند خارج شدند، آنگاه سوار بر مرکبهای خود شده و بدون اجازه هارون به سوی کشورشان بازگشتند.
📚 منبع
بحارالانوار ، ج ۴۸ ، ص ۲۴۹ ، ح ۵۷
القطره ، ج ۲ ، ص ۶۴۵-۶۴۶ ، ح ۱۱/۱۰۶۵
💠 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج وَ العافیَه وَ النَّصر 💠
۶۳۱
۲۲ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.