دیشب به خودم گفتم شعور یک گیاه در وسط زمستان از تابستان

دیشب به خودم گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید، از بهاری می آید که فرا می‌رسد.
گیاه به روزهایی که رفته، نمی اندیشد. به روزهایی می اندیشد که می آید.
اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آن چه می‌خواهیم، دست یابیم
دیدگاه ها (۲)

پشتپلک‌هایتواما...!نگاهی ستکه دوستش دارم

زن بودم پای دوست داشتنت ایستادم مرد نبودیشکستمفرو ریختم و سا...

تو مرا یاد کنی یا نکنیباورت گر بشود، گر نشودحرفی نیست؛اما......

آینه‌ی اتاق توراوی خیال من استسُرمه بکشرنگ و لعابی تازه کنخی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط