با یه پیج دیگه که عکسای خودم نبود و اصلا هیچکس نمیدونست ا
با یه پیج دیگه که عکسای خودم نبود و اصلا هیچکس نمیدونست این پیج برای منه اینستاگرامش رو فالو کرده بودم
و پیجش رو داشتم..
یه شب حدوادی ساعت ۱۲ شب بود که دیدم یه استوری گذاشت..
یه عکس بود که نوشته بود:نفری یه سوال ازم بپرسید،قول میدم راستش رو بگم..
رفتم دایرکتش.
پرسیدم: میشه من بجای یکی چند تا بپرسم؟
فقط قول دادی راستش رو بگی..
گفت باشه بپرس.
پرسیدم هنوز دوسش داری؟؟
گفت :کی؟
گفتم:عشق سابقت رو میگم.
جواب داد:نه بابا کلا فراموشش کردم.
بغض کردم.
گفت:خب! سوال بعدی
پرسیدم: اگه یه روزی قرار باشه بازم کنار هم باشین قبولش میکنی؟
گفت ای بابا دیگه خیلی حرمتا بین من و اون از بین رفته،عشق من و اون همین خاطره بمونه خیلی بهتره..
بغض داشت خفم میکرد..
یه نفس عمیق کشیدم
پرسیدم اگه یه روز بهت خبر بدن عشق سابقت مرده چه حالی میشی؟
خیلی خونسرد جواب داد :چی بگم والا !خدانکنه ولی خب عمر دست خداست،خدا بیامرزتش.
جیگرم سوخت ..
فقط تو دلم با بغض گفتم آخ بی معرفت من.
هر جوری بود نزاشتم بغضم بترکه.
همون عکس رو چند دقیقه بعد من گذاشتم تو استوری.
جواب داد منم میتونم بجای یکی چند تا سوال کنم..
گفتم آره،راحت باش.
پرسید هنوز دوسش داری؟؟
گفتم:من؟؟
من عاشقشم
من دیوونشم
اون بی معرفت همه زندگی من بود و هست.
گفت: تو اشک منو دراوردی
چه عشق پاکی
چه عشق قشنگی
چقدر دلت پره،چقدر غصه داری.
گفت اینم آخرین سوالم
همون سوالی که ،هی نفس میکشیدم خودم رو کنترل میکردم .
یک ساعتی گذشت.
پاشدم برم آب بخورم که دیدم واسم پیام اومد دوباره اومد دایرکت
گفت تو این یک ساعت خیلی به تو و حرفات فکر کردم
تو این یه ساعت فقط دارم اشک میریزم و فقط یه جمله تو ذهنم تکرار میشه...
پرسیدم چی؟؟؟
گفت:چجوری دلش اومد تو رو تنهات بزاره؟؟
چجور دلش اومد؟
فقط همین...
گوشی از دستم افتاد
با زانو اومدم زمین
بغضم ترکید
هی داد میزدم
چجور دلت اومد؟
چجور دلت اومد؟؟
چجور دلت اومد؟؟؟
یه استوری جدید گذاشتم
یه عکس که نوشته بود چجوری دلت اومد؟
جواب داد:آخی..
داد زدم آره والا
آخی دلم..
آخی دلم...
آخی دلم....
و پیجش رو داشتم..
یه شب حدوادی ساعت ۱۲ شب بود که دیدم یه استوری گذاشت..
یه عکس بود که نوشته بود:نفری یه سوال ازم بپرسید،قول میدم راستش رو بگم..
رفتم دایرکتش.
پرسیدم: میشه من بجای یکی چند تا بپرسم؟
فقط قول دادی راستش رو بگی..
گفت باشه بپرس.
پرسیدم هنوز دوسش داری؟؟
گفت :کی؟
گفتم:عشق سابقت رو میگم.
جواب داد:نه بابا کلا فراموشش کردم.
بغض کردم.
گفت:خب! سوال بعدی
پرسیدم: اگه یه روزی قرار باشه بازم کنار هم باشین قبولش میکنی؟
گفت ای بابا دیگه خیلی حرمتا بین من و اون از بین رفته،عشق من و اون همین خاطره بمونه خیلی بهتره..
بغض داشت خفم میکرد..
یه نفس عمیق کشیدم
پرسیدم اگه یه روز بهت خبر بدن عشق سابقت مرده چه حالی میشی؟
خیلی خونسرد جواب داد :چی بگم والا !خدانکنه ولی خب عمر دست خداست،خدا بیامرزتش.
جیگرم سوخت ..
فقط تو دلم با بغض گفتم آخ بی معرفت من.
هر جوری بود نزاشتم بغضم بترکه.
همون عکس رو چند دقیقه بعد من گذاشتم تو استوری.
جواب داد منم میتونم بجای یکی چند تا سوال کنم..
گفتم آره،راحت باش.
پرسید هنوز دوسش داری؟؟
گفتم:من؟؟
من عاشقشم
من دیوونشم
اون بی معرفت همه زندگی من بود و هست.
گفت: تو اشک منو دراوردی
چه عشق پاکی
چه عشق قشنگی
چقدر دلت پره،چقدر غصه داری.
گفت اینم آخرین سوالم
همون سوالی که ،هی نفس میکشیدم خودم رو کنترل میکردم .
یک ساعتی گذشت.
پاشدم برم آب بخورم که دیدم واسم پیام اومد دوباره اومد دایرکت
گفت تو این یک ساعت خیلی به تو و حرفات فکر کردم
تو این یه ساعت فقط دارم اشک میریزم و فقط یه جمله تو ذهنم تکرار میشه...
پرسیدم چی؟؟؟
گفت:چجوری دلش اومد تو رو تنهات بزاره؟؟
چجور دلش اومد؟
فقط همین...
گوشی از دستم افتاد
با زانو اومدم زمین
بغضم ترکید
هی داد میزدم
چجور دلت اومد؟
چجور دلت اومد؟؟
چجور دلت اومد؟؟؟
یه استوری جدید گذاشتم
یه عکس که نوشته بود چجوری دلت اومد؟
جواب داد:آخی..
داد زدم آره والا
آخی دلم..
آخی دلم...
آخی دلم....
۱۷.۳k
۲۴ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.