بعضی از شادی ها را دیگران خراب کردند

بعضی از شادی ها را دیگران خراب کردند ،
خیلی از خوشی ها را خودمان کوفت خودمان کردیم .
زندگی است دیگر...
یک وقت هایی نوک پا نوک پا راه میروی که خیس نشوی ،
یک زمانی هم همه ی دار و ندارت را به آب میزنی، دل به دریا میزنی ...
هر چه هست داستان یک لحظه است .
یک آن ، یک مهلت ، یک فرصت
اصلا یک " فرصت " را بگذاری که بگذرد؛ " این زمان " بشود " آن زمان "....
میشود بسان چای یخ کرده ی روی میز که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته ، سرد شده ، از دهان افتاده..
طعم تلخ و گس شده اش حالا با هیچ قند و شکلاتی به مذاق هیچ طبعی خوش نمی آید ..خورده نمیشود که نمی شود ، باید بریزیش دور...
" فرصت " را که بگذاری بگذرد میشود مثل آبِ تنگِ ماهی که به وقتش عوض نشود آنوقت دیگر آن ماهی هم ماهی نمی شود...
دیدگاه ها (۳)

دیروز، به پدرم زنگ زدم ،هر روز زنگ می‌زنم و حالش را می‌پرسم....

-از یه جایی یه بعد مهم نیست کارات چقدر ازار دهندست،از یه جای...

انفرادی شدهسلول به سلول تنم...خود مندر خود مندر خود منزندانی...

در را باز میکنمپنجره را باز میکنماحساس اسارت امارهایم نمیکند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط