من ...
#من ...
در #پاییز
پیر شدم
هر نسیمی که وزید
عین نفس بهار
عطر تن #تو را
برایم به ارمغان آورد
دلکش و کشنده
در
شبی پاییزی
بر روی موهایم
برف سپیدی نشست
دم و بازدم پاییز
یادآور
#خاطراتی بود
که ""بوی تو را""
می داد...
شب های بی پایان من
ستاره چشمانت را
در بهار از دست داد
اکنون
مرده ای متحرکم
که با تابستانی ترین
#احساسات
#دوستت_دارم و
به یک #زندگی پاییزی
تن داده ام...
تا #زمستان عمر
کلید #رهایی ام
را بزند....
# سنبله _برنجی افشار
در #پاییز
پیر شدم
هر نسیمی که وزید
عین نفس بهار
عطر تن #تو را
برایم به ارمغان آورد
دلکش و کشنده
در
شبی پاییزی
بر روی موهایم
برف سپیدی نشست
دم و بازدم پاییز
یادآور
#خاطراتی بود
که ""بوی تو را""
می داد...
شب های بی پایان من
ستاره چشمانت را
در بهار از دست داد
اکنون
مرده ای متحرکم
که با تابستانی ترین
#احساسات
#دوستت_دارم و
به یک #زندگی پاییزی
تن داده ام...
تا #زمستان عمر
کلید #رهایی ام
را بزند....
# سنبله _برنجی افشار
۱.۲k
۱۰ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.