خانزاده پارت جلددوم
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت9 #جلد_دوم
شام و درست کردم و زنگ زدم راحیل اومد مونسو برد تا امشبو پیشش باشه.
راحیل هم یه دختر داشت و مونس از وقت گذروندن باهاش لذت می برد.
یه رو میزی ساتن زرشکی پهن کردم و توی یه گلدون چندتا شاخه رز سیاه گذاشتم.
بشقابای سفید و طلایی و قاشق و چنگال مات جهیزیم رو هم روی میز چیدم.
با دستمال قطره اشکی که چکیده بود توی یکی از بشقابا رو پاک کردم و با اضافه کردن دوتا شمع فانتزی میزو تکمیل کردم.
حالا وقتش بود اماده شم.
رفتم توی اتاق و لباسی که اینترنتی سفارش داده بودم رو از کمد دراوردم.
لباسم رو پوشیدم، یه لباس دخترونه زرشکی و مشکی که فیت تنم بود. موهام رو برای اولین بار حلقه حلقه کردم و ساده روی شونم ریختم.
کفش مشکی جین پوشیدم و گوشواره های حلقه ای بزرگم رو هم انداختم.
یه آرایش دخترونه و یه رژ زرشکی هم ضمیمه کردم.
دختر زیبایی که توی آینه بود رو دوست نداشتم.
شاید مثل یه مدل حرفه ای شده بود اما دلش خون بود، اشکاش هنوزم توی چشماش آماده بودن تا ببارن.
دیگه وقتش بود که اهورا بیاد، رفتم بیرون و شمع ها رو روشن کردم و وایسادم جلوی در تا اهورا بیاد.
صدای قدم های بلندش اومد و بعد صدای چرخش کلید.
سرش پایین بود و داشت کفشاش رو میذاشت توی جا کفشی! همزمان صدا زد
_خانومم؟ مونسم؟ بابایی او...
یه دفعه چشمش افتاد به من و همونجا جلوی در خشک شد.
لبخند زدم و رفتم سمتش، کیفش رو با لوندی از دستش گرفتم و گفتم
_سلام
سوتی زد و گفت
_ایلین خانم چه کرده!
چشمکی تحویلش دادم و گفتم
_تازه کجاشو دیدی...این یه چشمه از هنرام بود!
دستام و گذاشتم روی سینش و کم کم کتش رو از تنش درآوردم.
لباش نشست روی موهام و دستاش دوره کمرم حلقه شد. لبخند زدم و گفتم
_شام سرد شدا...
موهام و از توی صورتم زد کنار و لباش نشست روی گردن و ترقوم و هم زمان گفت
_گور بابای شام!
توی یک حرکت مثل پر کاه بلندم کرد و برد توی اتاق و درو با پاش بست!
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #عاشقانه #فردوس_برین #هنر_عکاسی #جذاب #عشق_جانم #wallpaper #دخترونه
#خان_زاده #پارت9 #جلد_دوم
شام و درست کردم و زنگ زدم راحیل اومد مونسو برد تا امشبو پیشش باشه.
راحیل هم یه دختر داشت و مونس از وقت گذروندن باهاش لذت می برد.
یه رو میزی ساتن زرشکی پهن کردم و توی یه گلدون چندتا شاخه رز سیاه گذاشتم.
بشقابای سفید و طلایی و قاشق و چنگال مات جهیزیم رو هم روی میز چیدم.
با دستمال قطره اشکی که چکیده بود توی یکی از بشقابا رو پاک کردم و با اضافه کردن دوتا شمع فانتزی میزو تکمیل کردم.
حالا وقتش بود اماده شم.
رفتم توی اتاق و لباسی که اینترنتی سفارش داده بودم رو از کمد دراوردم.
لباسم رو پوشیدم، یه لباس دخترونه زرشکی و مشکی که فیت تنم بود. موهام رو برای اولین بار حلقه حلقه کردم و ساده روی شونم ریختم.
کفش مشکی جین پوشیدم و گوشواره های حلقه ای بزرگم رو هم انداختم.
یه آرایش دخترونه و یه رژ زرشکی هم ضمیمه کردم.
دختر زیبایی که توی آینه بود رو دوست نداشتم.
شاید مثل یه مدل حرفه ای شده بود اما دلش خون بود، اشکاش هنوزم توی چشماش آماده بودن تا ببارن.
دیگه وقتش بود که اهورا بیاد، رفتم بیرون و شمع ها رو روشن کردم و وایسادم جلوی در تا اهورا بیاد.
صدای قدم های بلندش اومد و بعد صدای چرخش کلید.
سرش پایین بود و داشت کفشاش رو میذاشت توی جا کفشی! همزمان صدا زد
_خانومم؟ مونسم؟ بابایی او...
یه دفعه چشمش افتاد به من و همونجا جلوی در خشک شد.
لبخند زدم و رفتم سمتش، کیفش رو با لوندی از دستش گرفتم و گفتم
_سلام
سوتی زد و گفت
_ایلین خانم چه کرده!
چشمکی تحویلش دادم و گفتم
_تازه کجاشو دیدی...این یه چشمه از هنرام بود!
دستام و گذاشتم روی سینش و کم کم کتش رو از تنش درآوردم.
لباش نشست روی موهام و دستاش دوره کمرم حلقه شد. لبخند زدم و گفتم
_شام سرد شدا...
موهام و از توی صورتم زد کنار و لباش نشست روی گردن و ترقوم و هم زمان گفت
_گور بابای شام!
توی یک حرکت مثل پر کاه بلندم کرد و برد توی اتاق و درو با پاش بست!
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #عاشقانه #فردوس_برین #هنر_عکاسی #جذاب #عشق_جانم #wallpaper #دخترونه
- ۱۶.۶k
- ۲۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط