Part

#Part_110
سفره خودمون رو هم جمع کردم و تو اتاقم برگشتم. حوصلم سر رفته بود

حولمو برداشتم و تو حموم رفتم
دوش رو بازکردم و بعد از چند لحظه انگشتمو روی اینه ی بخار گرفته ی حموم کشیدم

به آینه زل زدم که سایه سیاهی رو پشت سرم دیدم. با وحشت چرخیدم که با جای خالیش مواجه شدم

مطمئن بودم یه چیزی پشت سرم بود. خودم تو اینه دیدمش
یکی توی سرم کوبیدم و زیرلب گفتم
_خیالاتی شدی دختر

ولی وقتی دوباره نگاهم به آینه افتاد متوجه بخارهایی شدم که روی هم یه اسم رو نوشته بود
"دلارام"

وحشت زده حولمو دورم پیچیدم و از اتاقم بیرون رفتم که سینه به سینه ی کسی شدم

سرمو بالا اوردم که با قیافه متعجب هومن روبرو شدم
نگاهی به سر تا پام انداخت و...
#Part_111
نگاهی به سر تا پام انداخت و با تعجب گفت
_خوبی؟! چرا رنگت پریده؟؟

قبل اینکه واکنشی نشون بدم صدای هیراد از پشت سر هومن اومد
_خوش میگذره؟!

هومن کلافه سمتش چرخید و گفت
_اره چشمتو دور دیدم گفتم یه لاسی باهاش بزنم

از شدت تعجب چشم هام گرد شد
لاس؟ منظور هومن از این حرفش چی بود

قبل اینکه بتونم به ادامه فکرم برسم هیراد یقه هومن رو گرفت و به دیوار کوبید
_یه بار دیگه حرفتو تکرار کن

فرار رو بر قرار ترجیح دادم و تو اتاقم برگشتم
خدایا اینم شانس بود که من داشتم؟
قلبم تند میزد و هرلحظه منتظر سر و صدا و دعوای هیراد و هومن بودم

نمیدونستم اون دراکولا امروز چش شده بود
البته هرکس جای اون بود شاید این فکر رو می کرد

اون جوری که من جلوی هومن بودم و بهم نگاه می کرد همین فکر رو القا می کرد
با یاد اوری وضعیتم جلوی هومن گونه هام سرخ شد

با همه ی مرد هایی که تا حالا دیده بودم فرق داشت
نگاهش پاک بود و تو اون وضعیت تنها چیزی که گفته بود یه چیز بود.سوال درباره رنگ پریدگیم...

#Part_112
توی همین فکر ها بودم که با دیدن در نیمه باز حموم دوباره یاد اتفاق چند لحظه پیش افتادم

اون سایه سیاه. اسم من که با بخار روی آینه هک شده بود
اینجا چه خبر بود

آروم و بی صدا به حموم نزدیک شدم و تو یه حرکت درشو بستم و دوباره به دیوار چسبیدم
منتظر هر اتفاقی بودم ولی دیگه نه صدایی اومد و نه سایه ای دیدم

نفسم رو با خیال راحت بیرون فرستادم و مشغول پوشیدن لباس شدم
حالا دیگه علاوه بر نهار، حموم هم کوفتم شده بود

رو تختم دراز کشیدم و سعی کردم یکم بخوابم
ذهنم به هم ریخته بود

گیج خواب بودم که حس کردم کسی داره تکونم میده.
مرتب اسممو صدا میزد ولی نمی تونستم واکنشی نشون بدم

همزمان با جمله آخرش که می گفت
"_دلارام بیدارشو" کل بدنم یخ کرد

نفس عمیقی کشیدم و چشم هام رو باز کردم
بدنم و تخت کلا خیس شده بود
نفس نفس میزدم که تو آغوش گرمی فرو رفتم
_خوبی عزیزم؟ آروم باش من پیشتم باشه؟

دقیقا داشت از چی حرف میزد؟!
سوالمو به زبون آوردم که...

#Part_113
با چیزی که گلاره گفت ماتش موندم
_توی خواب جیغ میزدی. کمک می خواستی
بدنت قرمز شده بود و دستات...

نگاهی به دستام انداختم. رد چندتا خراش روشون بود
با بهت به گلاره نگاه کردم که ادامه داد
_هرکار کردم بیدار نشدی مجبور شدم روت آب بریزم

دوباره خودمو تو بغلش انداختم و با صدای لژونی که بخاطر سرما بود گفتم
_نمی دونم چم شده گلی. صدای پچ پچ میشنوم. ظهر توی حموم یه سایه دیدم. حتی اسممو هم روی آینه حموم نوشت

گلاره حوله ای دورم انداخت و زمزمه کرد
_منم نمیدونم اینجا چه خبره. پچ پچ هایی که میگی چند دقیقه پیش سراغ منم اومد و مرتب چهره ی تو رو میدیدم. نگرانت شدم و وقتی تو اتاقت رسیدم با این وضعیت توی تخت بودی

چیزی نگفتم. نگاه نگران گلاره روی تک تک اعضای بدنم می چرخید
انگار میدونست داره چه اتفاقی برام میفته ولی چیزی نمیگفت

#Part_114
سرمو توی دستام گرفتم
_گلی میشه پشت در حموم وایسی من یه غسل بکنم بیام؟

گلاره بازوهام رو گرفت و گفت
_عقلتو از دست دادی دلارام؟ همین چند دقیقه پیش تو تخت رو به موت بودی

از شنیدن‌ "رو به موت بودی" برای لحظه ای تنم لرزید ولی مصمم گفتم
_میخوام برم حموم. ۵دقیقه هم طول نمی کشه

گلاره خیلی مخالفت کرد ولی بالاخره راضی شد به شرطی که در حموم رو هم باز بذارم
اب دهنم رو قورت دادم و وارد حموم شدم

نگاهم به آینه افتاد. خبری از سایه سیاه یا بخار های اسمم نبود
لباسم رو دراوردم و زیر دوش رفتم

از ترس چشم هام کاملا باز بود و حتی پلک هم به ندرت میزدم
هول هولکی غسل کردم و بیرون پریدم

گلاره با غرولند گفت
_آخرش کار خودتو کردی؟ افرین بیا بهت تیتاٮ بدم

لبخند ژکوندی زدم و گفتم
_خب حالا روتو بکن اونور لباس بپوشم

#Part_115
بعد از رفتن گلاره روی تخت نشستم
با بدبختی راضیش کرده بودم که بره.

نمی خواستم الکی درگیر من بشه. اونم مشکلات خودش رو داشت

ولی کم کم داشتم از کارم پشیمون میشدم.
بازوهام رو توی بغلم گرفتم و مشغول حرف زدن باخودم شدم
_
دیدگاه ها (۱۰)

طرز تهیه: ۱ تخم مرغ هارا به همراه شکر به مدت ۵ دقیقه با همزن...

دوستان هرکس میخوات بره مشهد بااین شماره تماس بگیره،ممنون😊 آب...

HENTAI :: AKUTAGAWA ♡ ATSUSHI(درخواستی)ویو :: آتسوشیامروز که...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ¹⁵..و اون سریع فشار دستاش رو دورم کم کرد و ب...

هنتای :: موری ♡ فوکوزاوا HENTAI :: MURI ♡ FUKUZA(درخواستی)*...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط