چند طنز عرفانی مدرن
چند طنز عرفانی مدرن
آیا می دانید چرا امروزه دست هیچکس نمک ندارد و همه بی نمک شده اند ؟ تقصیر علم پزشکی است که نمک خوردن را برای همه ممنوع کرده و همه نمک یددار می خورند که نمک بی نمک است .
رئیس ژاندارمری سربازی را مأمور تدارک ناهار کرد و سرباز از پادگان بیرون آمد و لب خیابان در انتظار شکار ایستاد تا اتوموبیلی از راه رسید . سرباز : گواهی نامه .راننده : بفرمایید . سرباز : معاینه . راننده : بفرمایید . سرباز : سند ماشین . راننده : بفرمایید . سرباز : شناسنامه . راننده : بفرمایید . سرباز : کارت پایان خدمت . راننده : بفرمایید سرباز : بیمه . راننده : بفرمایید . سرباز : سند ازدواج : راننده : بفرمایید . و ….. به ناگاه سرباز دیوانه شد و فریاد کشید که : پس شما بفرمایید که ژاندارمری تعطیل ! نهایتاً راننده را باز داشت کردند و مجبور شدند از نان و ماست خودشان به او هم بدهند . و سپس آزادش کردند . راننده به هنگام خداحافظی گفت : سرکار حالا ژاندارمری تعطیل .
از یکی پرسید : آقا ساعت چنده ؟ گفت پنج هزار تومان . پرسید : دو هزار تومان نمی شه ؟ گفت : ساعت یازده است آقا .از دیوانه ای پرسیدم چه شد دیوانه شدی ؟ گفت از بس همه به من گفتند دیوانه من هم دیوانه شدم تا باورم کنند و راحتم بگذارند .
از کسی که به چوبه دار بسته شده بود و لحظات قبل از اعدام را سپری می کرد ، پرسیدم : چه شد که به اینجا رسیدی ؟ گفت : عشق ! پرسیدم : عشق چیست ؟ گفت چیزی است که تا به دامش نیفتاده ای بی عاطفه ای . چون به دامش افتادی دیوانه ای . و چون از دامش رها شدی بی جانی .
منبع:کتاب دائره المعارف عرفانی،جلدسوم،مقاله 13،اثر استاد علی اکبر خانجانی
دانلود رایگان بیش از 171 جلدکتاب pdf وصوتی در وب سایت:
https://www.khanjany.org
آیا می دانید چرا امروزه دست هیچکس نمک ندارد و همه بی نمک شده اند ؟ تقصیر علم پزشکی است که نمک خوردن را برای همه ممنوع کرده و همه نمک یددار می خورند که نمک بی نمک است .
رئیس ژاندارمری سربازی را مأمور تدارک ناهار کرد و سرباز از پادگان بیرون آمد و لب خیابان در انتظار شکار ایستاد تا اتوموبیلی از راه رسید . سرباز : گواهی نامه .راننده : بفرمایید . سرباز : معاینه . راننده : بفرمایید . سرباز : سند ماشین . راننده : بفرمایید . سرباز : شناسنامه . راننده : بفرمایید . سرباز : کارت پایان خدمت . راننده : بفرمایید سرباز : بیمه . راننده : بفرمایید . سرباز : سند ازدواج : راننده : بفرمایید . و ….. به ناگاه سرباز دیوانه شد و فریاد کشید که : پس شما بفرمایید که ژاندارمری تعطیل ! نهایتاً راننده را باز داشت کردند و مجبور شدند از نان و ماست خودشان به او هم بدهند . و سپس آزادش کردند . راننده به هنگام خداحافظی گفت : سرکار حالا ژاندارمری تعطیل .
از یکی پرسید : آقا ساعت چنده ؟ گفت پنج هزار تومان . پرسید : دو هزار تومان نمی شه ؟ گفت : ساعت یازده است آقا .از دیوانه ای پرسیدم چه شد دیوانه شدی ؟ گفت از بس همه به من گفتند دیوانه من هم دیوانه شدم تا باورم کنند و راحتم بگذارند .
از کسی که به چوبه دار بسته شده بود و لحظات قبل از اعدام را سپری می کرد ، پرسیدم : چه شد که به اینجا رسیدی ؟ گفت : عشق ! پرسیدم : عشق چیست ؟ گفت چیزی است که تا به دامش نیفتاده ای بی عاطفه ای . چون به دامش افتادی دیوانه ای . و چون از دامش رها شدی بی جانی .
منبع:کتاب دائره المعارف عرفانی،جلدسوم،مقاله 13،اثر استاد علی اکبر خانجانی
دانلود رایگان بیش از 171 جلدکتاب pdf وصوتی در وب سایت:
https://www.khanjany.org
۱.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.