پادشاه من
پارت ۱۸
ایزانا: وای عالیه
سو: نوش جان
ایزانا: ران، ریندو میتونم باهاتون خصوصی حرف بزنم؟
ران و ریندو: خیلی خب باشه.
ریندو: سو وایسا با هم بریم امروز آخرین روز ما بود واسه همین یک کم دعوا کردیم ما امروز مرخص میشیم.
سو: خداروشکر فکر کردم قراره تا ابد اونجا بمونید.
( توجه: الان ایزانا و کاکوچو و ران و ریندو ۱۸ ، ۱۹ سالشونه و سو هم ۱۶ سالشه اون عکسی هم که اون بالا گذاشتم عکس ۱۶ سالگی سو هست فقط اندازه موهاش رو تا کمرش تصور کنید .)
( وقتی ایزانا و ران و ریندو رفتن یک جایی تا خصوصی حرف بزنن کاکوچو هم رفت پیش بقیه.)
ایزانا: ببین...
ران و ریندو: نه
ایزانا: ولی من هنوز هیچی نگفتم😐
ران: ولی ما میدونیم تو چی میخوای بگی .
ایزانا: من که بالاخره اون رو ملکه خودم میکنم.
ران و ریندو: عمرا
ایزانا: ببینیم و تعریف کنیم.
و ران و ریندو بلند شدند و سو رو گرفتن و با هم رفتن به سمت خونه شون.
ران و ریندو: واااااااااای خونه خیلی تمیز تر از قبل شده.
ریندو: کسی هم کمکت کرده؟
سو: نه . ولی بعضی اوقات یک سری مهمونی های کوچیک میگرفتم.
ران: مثلا چه جور مهمونی هایی؟
ریندو: کی ها رو میاوردی تو خونه؟
سو: ها؟ یوزوها و سنجو و هینا و اما اینا.
ران و ریندو خیالشون راحت شد: هاااااااا
( من یک سری تغییرات توی انیمه ایجاد کردم.)
( و اینجا سنجو رئیس براهمن ( درست نوشتم؟) نیست.)
و سو رفت یک لباس نینجا سیاه پوشید.و گفت: یک مشکلی پیش اومده من باید یک لحظه برم بیرون.
( اینو در حال گفت که اونور در خونه بودش گفت پس ران و ریندو ندیدنش )
ران: کجا؟
سو : این رو بعدا متوجه میشید و نگران نباشید من با سنجو اینا هستم.
ران و ریندو قانع شدن: اوکی خداحافظ.
و سو رفت و سوار موتورش شد و به سمت معبد رفت . درسته معبد.
پایان
______
ادامه دارد....
#پادشاه_من
#انیمه
#ایزانا
#رمان
#سناریو
#وانتشات
#عاشقانه
#رمانتیک
#اکشن
#کمدی
#توکیو_ریونجرز
#سو
#ران
#هایتانی
#ریندو
#کاکوچو
ایزانا: وای عالیه
سو: نوش جان
ایزانا: ران، ریندو میتونم باهاتون خصوصی حرف بزنم؟
ران و ریندو: خیلی خب باشه.
ریندو: سو وایسا با هم بریم امروز آخرین روز ما بود واسه همین یک کم دعوا کردیم ما امروز مرخص میشیم.
سو: خداروشکر فکر کردم قراره تا ابد اونجا بمونید.
( توجه: الان ایزانا و کاکوچو و ران و ریندو ۱۸ ، ۱۹ سالشونه و سو هم ۱۶ سالشه اون عکسی هم که اون بالا گذاشتم عکس ۱۶ سالگی سو هست فقط اندازه موهاش رو تا کمرش تصور کنید .)
( وقتی ایزانا و ران و ریندو رفتن یک جایی تا خصوصی حرف بزنن کاکوچو هم رفت پیش بقیه.)
ایزانا: ببین...
ران و ریندو: نه
ایزانا: ولی من هنوز هیچی نگفتم😐
ران: ولی ما میدونیم تو چی میخوای بگی .
ایزانا: من که بالاخره اون رو ملکه خودم میکنم.
ران و ریندو: عمرا
ایزانا: ببینیم و تعریف کنیم.
و ران و ریندو بلند شدند و سو رو گرفتن و با هم رفتن به سمت خونه شون.
ران و ریندو: واااااااااای خونه خیلی تمیز تر از قبل شده.
ریندو: کسی هم کمکت کرده؟
سو: نه . ولی بعضی اوقات یک سری مهمونی های کوچیک میگرفتم.
ران: مثلا چه جور مهمونی هایی؟
ریندو: کی ها رو میاوردی تو خونه؟
سو: ها؟ یوزوها و سنجو و هینا و اما اینا.
ران و ریندو خیالشون راحت شد: هاااااااا
( من یک سری تغییرات توی انیمه ایجاد کردم.)
( و اینجا سنجو رئیس براهمن ( درست نوشتم؟) نیست.)
و سو رفت یک لباس نینجا سیاه پوشید.و گفت: یک مشکلی پیش اومده من باید یک لحظه برم بیرون.
( اینو در حال گفت که اونور در خونه بودش گفت پس ران و ریندو ندیدنش )
ران: کجا؟
سو : این رو بعدا متوجه میشید و نگران نباشید من با سنجو اینا هستم.
ران و ریندو قانع شدن: اوکی خداحافظ.
و سو رفت و سوار موتورش شد و به سمت معبد رفت . درسته معبد.
پایان
______
ادامه دارد....
#پادشاه_من
#انیمه
#ایزانا
#رمان
#سناریو
#وانتشات
#عاشقانه
#رمانتیک
#اکشن
#کمدی
#توکیو_ریونجرز
#سو
#ران
#هایتانی
#ریندو
#کاکوچو
۵.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.