رمان عشق شکلاتی پارات۱۴
یومه: تو اینجا چیکار میکنی
چویا: من باید اینو ازت بپرسم
یومه: یکم دلم گرفته بود اومدم قدم بزنم
چویا: تو این بارون؟
پاشد تا خواستم بپرسم کجا میره دستمو گرفت و دنبال خودش کشید
یومه: کجا میبریم
چویا: میریم خونه من حرفم نباشه
یومه: اما..
چویا: گفتم حرف نباشه
یومه: باشه بابا حالا داغ نکن
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنیم راه میرفتیم
هوم فکر کنم نمیخواد دستمو ول کنه یهو دستمو با انگشت شستش نوازش کرد
باتعجب نگاش میکردم روشو اونور کرده بود
از زبان چویا جان
حس دستاش تو دستم عالی بود
.
.
رسیدیم ولی دلم نمخواست دستاشو ول کنم ولی مثل اینکه چاره ای ندارم
دستشو ول کردم کیلیدو از تو جیبم برداشتم در و باز کردم
رفتم تو اونم بدون هیچ حرفی اومد دنبالم
هوم عجیبه اینقدر ساکته
در و بستم رفتم نشستم رو مبل
چویا: چیه اونجا واستادی
اروم اومد کنارم با فاصله نشست
یومه: هوم نمیدونستم هر سال خونت و عوض میکنی اولش فکر کردم یه جا دیگه میخوایم بریم
چویا: هوم حالا چرا انقدر با فاصله ازم نشستی
یومه: همینجوری
پاشدم رفتم سمت آشپز خونه
چویا: چی میخوری
یومه: همون همیشه گی
چویا: باشه
.
.
یومه: خوب دیگه من برم
چویا: کجا امشب هستین شما
باتعجب نگام کرد
یومه: آخه...
چویا: آخه بی آخه همین که گفتم
یومه: باشه فقط اینو بگم من رو تخت میخوابم ها
چویا: نوچ خونه منه خودم رو تخت میخوابم
یومه: ااههه اصلا نخواستم
رفتش رو مبل دراز کشید
منم رفتم سمت اتاق تا لباسامو عوض کنم
چویا: من باید اینو ازت بپرسم
یومه: یکم دلم گرفته بود اومدم قدم بزنم
چویا: تو این بارون؟
پاشد تا خواستم بپرسم کجا میره دستمو گرفت و دنبال خودش کشید
یومه: کجا میبریم
چویا: میریم خونه من حرفم نباشه
یومه: اما..
چویا: گفتم حرف نباشه
یومه: باشه بابا حالا داغ نکن
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنیم راه میرفتیم
هوم فکر کنم نمیخواد دستمو ول کنه یهو دستمو با انگشت شستش نوازش کرد
باتعجب نگاش میکردم روشو اونور کرده بود
از زبان چویا جان
حس دستاش تو دستم عالی بود
.
.
رسیدیم ولی دلم نمخواست دستاشو ول کنم ولی مثل اینکه چاره ای ندارم
دستشو ول کردم کیلیدو از تو جیبم برداشتم در و باز کردم
رفتم تو اونم بدون هیچ حرفی اومد دنبالم
هوم عجیبه اینقدر ساکته
در و بستم رفتم نشستم رو مبل
چویا: چیه اونجا واستادی
اروم اومد کنارم با فاصله نشست
یومه: هوم نمیدونستم هر سال خونت و عوض میکنی اولش فکر کردم یه جا دیگه میخوایم بریم
چویا: هوم حالا چرا انقدر با فاصله ازم نشستی
یومه: همینجوری
پاشدم رفتم سمت آشپز خونه
چویا: چی میخوری
یومه: همون همیشه گی
چویا: باشه
.
.
یومه: خوب دیگه من برم
چویا: کجا امشب هستین شما
باتعجب نگام کرد
یومه: آخه...
چویا: آخه بی آخه همین که گفتم
یومه: باشه فقط اینو بگم من رو تخت میخوابم ها
چویا: نوچ خونه منه خودم رو تخت میخوابم
یومه: ااههه اصلا نخواستم
رفتش رو مبل دراز کشید
منم رفتم سمت اتاق تا لباسامو عوض کنم
۳.۶k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.