ᵐᵉᵐᵒʳʸ ⁹
ᵐᵉᵐᵒʳʸ ⁹
ات: آهای!
کوک: آره
پول لباسو داد و منم داشتم سعی میکردم مارک لباسو بکنم اما هر کاری میکردم نمیشد...
ات: ای بابااا*آروم. زیر لب*
دستی رو پشتم احساس کردم که سریع مارک لباسو کند برگشتم و دیدم اونه...
ات: خودم میتونستم
کوک: هعی خدایا
از مغازه خارج شدیم که اون زنه یادم افتاد...
ات: باید یه چیزی رو بگم...
کوک: بعدا
ات: آخه...
کوک: بعدا!
بهتر بزا اصلا نگم بیان بکشن ببرنتتت
دستور میده فکر کرده کیه؟
-سوار موتور شد و استارت زد کلاهشو رو سرش گذاشت و کمکم کرد تا سوار شم...کلاهو دوباره رو سرم گذاشتم و از ناحیه کمر بغلش کردم...
________________________
امشب هم تونستم پارت جدید افسانه رو میزارم
ات: آهای!
کوک: آره
پول لباسو داد و منم داشتم سعی میکردم مارک لباسو بکنم اما هر کاری میکردم نمیشد...
ات: ای بابااا*آروم. زیر لب*
دستی رو پشتم احساس کردم که سریع مارک لباسو کند برگشتم و دیدم اونه...
ات: خودم میتونستم
کوک: هعی خدایا
از مغازه خارج شدیم که اون زنه یادم افتاد...
ات: باید یه چیزی رو بگم...
کوک: بعدا
ات: آخه...
کوک: بعدا!
بهتر بزا اصلا نگم بیان بکشن ببرنتتت
دستور میده فکر کرده کیه؟
-سوار موتور شد و استارت زد کلاهشو رو سرش گذاشت و کمکم کرد تا سوار شم...کلاهو دوباره رو سرم گذاشتم و از ناحیه کمر بغلش کردم...
________________________
امشب هم تونستم پارت جدید افسانه رو میزارم
۱.۴k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.