وانشات از مارک درخواستی
وانشات از مارک #درخواستی
سره قرارتون منتظر نشستی، طبق معمول نمیاد، گوشیتو بر میداری و با عصبانیت زنگ میزنی بهش و با داد میگی:"دیگه همه چی بین ماها تمومه! دیگه باهام تماس نگیر،این آخرین فرصتت بود" از خودت عصبانی هستی؛ مارک قبلا هم بهت گفته بود که این پسر به درد بخور نیست اما تو گوش نداده بودی،زنگ میزنی به مارک،صدای گرم و آرومش از پشت گوشی میاد:" سلام..." بغضت میشکنه،میگی:" مارک اوپا،بیا دنبالم! خیلی ناراحتم!!" با نگرانی ازت آدذس میپرسه و میگه:" همون جا بمون،زود خودمو میرسونم!" نیم ساعت نمیشه که مارک پیداش میشه! میشینی تو ماشین و سرتو تکیه میدی به صندلی؛ میگه:" باز نیومد؟" سرت رو به نشونه ی آره تکون میدی! حرف زیادی نمیزنه فقط میرونه سمت پاتوقتون! از ماشین پیاده میشید و میرید توی کافه ی همیشگی! مارک دنج ترین میز کنار دیوار رو انتخاب میکنه، میشسنه و سرش رو تکیه میده به دیوار! کنار میشینی و میگی:" چرا ماها نمیتونیم یه نفر مناسب خودمون پیدا کنیم؟؟" میخنده و میگه:"چون من و تو واسه هم ساخته شدیم!" اون شوخی بود؟ همه اش با خودت به این فکر میکنی و به دوستی چندین ساله اتون، میفهمی که ناخودآگاه همه رو با مارک مقایسه میکردی! اگه این علاقه نیست پس چیه!؟ همزمان با هم برمیگردید سمت همدیگه؛ یهو مارک میگه:" شوخی نمیکردم... خیلی وقته میخوام بهت بگم اما تو فرصتش رو بهم نمیدی! " نفس عمیقی میکشی و میگی:" شاید حق با توعه" دستت رو میگیره و میذاره رو قلبش؛ آروم میگه:" قلب من فقط واسه تو اینجوری میتپه!" شوکه بهش نگا میکنی، تپش قلبش برعکس خوده مارک تند و بی قراره! سرت رو نزدیک صورتش میکنی؛ اونمدستش رو میذاره کنار صورتت و یه کم بخه هم خیره میشید! تردید رو میذاری کنار و میذاری ببوستت! چشماتو میبندی و تمام خاطرات مارک میاد جلوی چشمات! اون کسیه که برای تو ساخته شده! ....
سره قرارتون منتظر نشستی، طبق معمول نمیاد، گوشیتو بر میداری و با عصبانیت زنگ میزنی بهش و با داد میگی:"دیگه همه چی بین ماها تمومه! دیگه باهام تماس نگیر،این آخرین فرصتت بود" از خودت عصبانی هستی؛ مارک قبلا هم بهت گفته بود که این پسر به درد بخور نیست اما تو گوش نداده بودی،زنگ میزنی به مارک،صدای گرم و آرومش از پشت گوشی میاد:" سلام..." بغضت میشکنه،میگی:" مارک اوپا،بیا دنبالم! خیلی ناراحتم!!" با نگرانی ازت آدذس میپرسه و میگه:" همون جا بمون،زود خودمو میرسونم!" نیم ساعت نمیشه که مارک پیداش میشه! میشینی تو ماشین و سرتو تکیه میدی به صندلی؛ میگه:" باز نیومد؟" سرت رو به نشونه ی آره تکون میدی! حرف زیادی نمیزنه فقط میرونه سمت پاتوقتون! از ماشین پیاده میشید و میرید توی کافه ی همیشگی! مارک دنج ترین میز کنار دیوار رو انتخاب میکنه، میشسنه و سرش رو تکیه میده به دیوار! کنار میشینی و میگی:" چرا ماها نمیتونیم یه نفر مناسب خودمون پیدا کنیم؟؟" میخنده و میگه:"چون من و تو واسه هم ساخته شدیم!" اون شوخی بود؟ همه اش با خودت به این فکر میکنی و به دوستی چندین ساله اتون، میفهمی که ناخودآگاه همه رو با مارک مقایسه میکردی! اگه این علاقه نیست پس چیه!؟ همزمان با هم برمیگردید سمت همدیگه؛ یهو مارک میگه:" شوخی نمیکردم... خیلی وقته میخوام بهت بگم اما تو فرصتش رو بهم نمیدی! " نفس عمیقی میکشی و میگی:" شاید حق با توعه" دستت رو میگیره و میذاره رو قلبش؛ آروم میگه:" قلب من فقط واسه تو اینجوری میتپه!" شوکه بهش نگا میکنی، تپش قلبش برعکس خوده مارک تند و بی قراره! سرت رو نزدیک صورتش میکنی؛ اونمدستش رو میذاره کنار صورتت و یه کم بخه هم خیره میشید! تردید رو میذاری کنار و میذاری ببوستت! چشماتو میبندی و تمام خاطرات مارک میاد جلوی چشمات! اون کسیه که برای تو ساخته شده! ....
۹.۰k
۰۴ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.