Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮³⁵
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
جاناتان :منو انداختن تو زندانی که مختص افراد خارجیه ...چند مرد که تو سازمانمون دیدمشون وارد زندان شدن ک سعی داشتن من رو بکشن!
__________________________________________________________
یونگهو :افراد کره ای باند رو که به تازگی وارد شدن بیارین !
تهیونگ به علاوه شش نفر دیگر جلوی جیسون ،یونگهویی که نقاب به چهره داشت و جاناتان ایستاده بودن ...جاناتان نزدیک تهیونگ میره و دستی به شونش میکشه :بَه افسر کیم !پسر قاضی کیم بزرگ ...برادر گروهبان اول کیم نامجون و کاپیتان ارتش کیم سوکجین!
..........................................................................................
گاهی انسان تمام تلاشش را میکند برای کم شدن سختیش توی اون مکان ...
تمام تلاشش رو میکند برای آباد سازی اون مکان ...
تمام وقت و انرژیش را میگذارد برای زیبا تر شدن آن مکان ...
برای اینکه گاهی احساس راحتی و آرامش کند ...
برای اینکه آن احساس هایی را که آزارش میدهند را بکشد ...
اما !
اما ...چشمش را که باز میکند میبیند نه تنها هیچ فایده ای نداشته بلکه شده شخصی بی انرژی ...و ان مکان خراب شده تر از قبل شده !
آن موقع است که دلش میخواهد یا بمیرد یا فرار کند ...بدود !
گریه کند ...آزاد باشد ...
"روزی که پنجره ای به نام اطمینان بر ما بسته شد تمام آزادی های جهان را قفس فرا گرفت ...:)"*متن آهنگه
این ربطی نداشت اما دقیقا در اون لحظه همچین حس و حالی داشتم•-•
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮³⁵
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
جاناتان :منو انداختن تو زندانی که مختص افراد خارجیه ...چند مرد که تو سازمانمون دیدمشون وارد زندان شدن ک سعی داشتن من رو بکشن!
__________________________________________________________
یونگهو :افراد کره ای باند رو که به تازگی وارد شدن بیارین !
تهیونگ به علاوه شش نفر دیگر جلوی جیسون ،یونگهویی که نقاب به چهره داشت و جاناتان ایستاده بودن ...جاناتان نزدیک تهیونگ میره و دستی به شونش میکشه :بَه افسر کیم !پسر قاضی کیم بزرگ ...برادر گروهبان اول کیم نامجون و کاپیتان ارتش کیم سوکجین!
..........................................................................................
گاهی انسان تمام تلاشش را میکند برای کم شدن سختیش توی اون مکان ...
تمام تلاشش رو میکند برای آباد سازی اون مکان ...
تمام وقت و انرژیش را میگذارد برای زیبا تر شدن آن مکان ...
برای اینکه گاهی احساس راحتی و آرامش کند ...
برای اینکه آن احساس هایی را که آزارش میدهند را بکشد ...
اما !
اما ...چشمش را که باز میکند میبیند نه تنها هیچ فایده ای نداشته بلکه شده شخصی بی انرژی ...و ان مکان خراب شده تر از قبل شده !
آن موقع است که دلش میخواهد یا بمیرد یا فرار کند ...بدود !
گریه کند ...آزاد باشد ...
"روزی که پنجره ای به نام اطمینان بر ما بسته شد تمام آزادی های جهان را قفس فرا گرفت ...:)"*متن آهنگه
این ربطی نداشت اما دقیقا در اون لحظه همچین حس و حالی داشتم•-•
۴.۳k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.