کی رهایم کردهای تا با دو چشم باز

کی رهایم کرده‌ای، تا با دو چشم باز
برگزینم قالبی، خود از برای خویش؟
تا دهم بر هر که خواهم نام مادر را
خود به آزادی نهم در راه، پای خویش

من به دنیا آمدم تا در جهانِ تو
حاصل پیوند سوزان دو تن باشم
پیش از آن کی آشنا بودیم ما با هم؟
من به دنیا آمدم بی آن که من باشم

روزها رفتند و در چشم سیاهی ریخت
ظلمت شبهای کور دیرپای تو
روزها رفتند و آن آوای لالایی
مُرد و پُر شد گوشهایم از صدای تو

#فروغ_فرخ‌زاد

بخشی از شعرِ عصیان (بندگی) | از دفترِ عصیان
دیدگاه ها (۱۲)

‌ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفتبه خنده گفت که حافظ برو که...

‌من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمراز من ای خسرو خوبانتو نظر باز...

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی ق...

‌به جان خواجه و حق قدیم و عهد درستکه مونس دم صبحم دعای دولت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط