بر قایقی نشسته و سمتِ تو رانده ایم
بر قایقی نشسته و سمتِ تو رانده ایم
اما دریغ، در وسطِ راه مانده ایم
بی ناخدا و نقشه کجا می توان رسید؟
باری به هر جهت خودمان را کشانده ایم
ما در کلاف زندگی خویش گم شدیم
فرمانت آشکار، ولی کور خوانده ایم
هرگاه روی شانه ی مان قاصدک نشست
لب را چو غنچه کرده و آن را پرانده ایم
دلداده ایم و ضامن آهو مراد ماست
اما چقدر دل که چو آهو رمانده ایم
یا رب مخواه دوزخ خود را برای ما
با یک پیاز اشک به دامن فشانده ایم
فرصت چو ابر می رود و دست مان تهی ست
تنها به شوق مرحمتت زنده مانده ایم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
اما دریغ، در وسطِ راه مانده ایم
بی ناخدا و نقشه کجا می توان رسید؟
باری به هر جهت خودمان را کشانده ایم
ما در کلاف زندگی خویش گم شدیم
فرمانت آشکار، ولی کور خوانده ایم
هرگاه روی شانه ی مان قاصدک نشست
لب را چو غنچه کرده و آن را پرانده ایم
دلداده ایم و ضامن آهو مراد ماست
اما چقدر دل که چو آهو رمانده ایم
یا رب مخواه دوزخ خود را برای ما
با یک پیاز اشک به دامن فشانده ایم
فرصت چو ابر می رود و دست مان تهی ست
تنها به شوق مرحمتت زنده مانده ایم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
۲.۶k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.