گوهر خانم همسایمون؛زن خوبی بود...
گوهر خانم همسایمون؛زن خوبی بود...
از صبح تا دم دمای غروب
میشست لب حوض با ماهیا حرف میزد...!
یه بار که رفته بودم پیشش،
داشتم فکر میکردم یعنی چی میتونه تو فکرش باشه که اینقد حواسش به این ماهیاس و باهاشون حرف میزنه...
انگار صدام و شنید،
گفت "مادر ،ماهیا از صبح تا شب،از شب تا صبح
هی میخوان حرف بزنن،هی میخوان یه چیزی بگن،اما هیچ کس صداشونو نمیشنوه...
من میشینم اینجا باهاشون حرف میزنم که فکر کنن من میفهمم حرفاشونو... مهم نیست که نه اونا حرفای من و میفهمن، نه من حرفای اونارو، ولی خلاصه که...از هیچی بهتره.."
بلند شد و همینطوری که داشت می رفت تو اتاق،شنیدم که گفت:
"خیلی سخته...
که یه عمر حرف بزنی و کسی نشنوه
کسی گوش نکنه
کسی نفهمه...
خیلی سخته مادر...خیلی..."
#مژده_خردمندان
از صبح تا دم دمای غروب
میشست لب حوض با ماهیا حرف میزد...!
یه بار که رفته بودم پیشش،
داشتم فکر میکردم یعنی چی میتونه تو فکرش باشه که اینقد حواسش به این ماهیاس و باهاشون حرف میزنه...
انگار صدام و شنید،
گفت "مادر ،ماهیا از صبح تا شب،از شب تا صبح
هی میخوان حرف بزنن،هی میخوان یه چیزی بگن،اما هیچ کس صداشونو نمیشنوه...
من میشینم اینجا باهاشون حرف میزنم که فکر کنن من میفهمم حرفاشونو... مهم نیست که نه اونا حرفای من و میفهمن، نه من حرفای اونارو، ولی خلاصه که...از هیچی بهتره.."
بلند شد و همینطوری که داشت می رفت تو اتاق،شنیدم که گفت:
"خیلی سخته...
که یه عمر حرف بزنی و کسی نشنوه
کسی گوش نکنه
کسی نفهمه...
خیلی سخته مادر...خیلی..."
#مژده_خردمندان
۳.۰k
۰۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.