بعداز چندمین صدای تیراندازی آمد فهمیدم شوگا آمده خوشحال ش

بعداز چندمین صدای تیراندازی آمد فهمیدم شوگا آمده خوشحال شدم دره اتاق باز شد شوگا آمد داخل محکم پریدم بغل شوگا
اونم منو محکم بغلم کرد
یونگی : خوبی عشقم اون که بلایی سرت نیاورد
یونا : نه خوبم
یونگی : بیا بریم
ودستمو کشید داشتیم می رفتیم شوگا منو بغل کرد وپیچوند که تیر خورد به خودش و افتاد تو بغل من
یونا : یونگی یونگی یونگی
یونا : یونگی ترو خدا (باگریه )
یونگی : یونا من خیلی دوست داشتم و دارم
یونا : نه یونگی ترو خدا تو نمی‌تونی بری لطفاً (باگریه )
یونگی : پرنسس کوچولو بدون خیلی دوست دارم
یونا : نه یونگی ترو خدا من هنوز بهت نگفتم که عاشقتم (باگریه )
یونگی : پس بگو
یونا : عاشقتم (باگریه )
(دو سال بعد)
ویو یونا
اون روز من درس مهمی گرفتم که هیچی نمی تونه عشقی که تو سرنوشتم نوشته شده رو از بین ببره هیچی اون روز جیمین رو دستگیر کردن و بعداز چهار هفته فهمیدم که حامله ام والان یه دختر کوچولو خیلی قشنگ به اسم هه سو دارم که مثل شوگاست از توی افکارم دروامدم صدای زنگ خونه به صدا درآمد درو باز کردم
یونگی : سلام بیبی
یونا : سلام عشقم خسته نباشی
هه سو : بابایی ( با لحن بچه گونه)
یونگی : دختر خوشگلم
و اون روز یونگی رو دکترا نجات دادن
والان ما یه خانواده سه نفری خیلی شادی هستیم
( پایان )
دیدگاه ها (۳)

می خوام از تهیونگ فیک بزارم بنظرتون موضوع چی باشه حتماً نظرت...

معرفی فیک شخصیت های اصلی :سوجین وتهیونگ شخصیت های فرعی : اعض...

صبح) با دل درد شدیدی چشمامو باز کردم یونگی رو دیدم کنارم مث...

یونگی : یونا عشقم یونا : .......یونگی : می دونم از دستم اع...

چند پارتی 🖤🤍دیدم یه مادر پدر دارن با مدیر دعوا میکنم فهمیدم ...

{مافیای من}{ پارت ۱۴}(سمت جیمین و یونگی)یونگی بعد از خرید م...

وقتی عضو هشتم بی تی اسی و اون عاشقته درخواستی☆p.4ظهر شده بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط