مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من
خاکستری است شهر من آری و من در آن
آن مجمری که آتش زرتشت از آن من
زین پیش اگر که نصف جهان بود بعد از این
باتو شود تمام جهان اصفهان من ..
RO
دیدگاه ها (۲۱)

خانه دوست کجاست؟در فلق بود که پرسید سوارآسمان مکثی کردرهگذر ...

دیروز روز زیارتی آقا امام رضا بود ..از طرف همه دوستان عزیز و...

در دل و جان خانه کردی عاقبتهر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کا...

یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهیبه خلوت با خیال من تکل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط