𝒫𝒶𝓇𝓉 5 🌪✙
𝒫𝒶𝓇𝓉 5 🌪✙
چیزی نگفتم بازومو گرفت و کشید داخل خونه تند تند میرفت سمت یه اتاق
ا/ت : چیکار داری میکنی
سینان : خفه شو ( با داد )
با دادی ک زد عقل از سرم پرید فَکَم قفل شد دیگه هیچی نگفتم
رفت ته راهرو این قسمت از راهرو خیلی سرد بود در یه اتاقو باز کرد و پرتم کرد داخل درو بست و قفل کرد من موندم و با یه اتاق سرد و تاریک نگاه کردم اینجا هیچی نبود اتاق خالی بود پنجره باز بود و هوا سرد رفتم سمت پنجره و نگاه کردم پنجره میله داشت نمیتونستم فرار کنم پنجره رو بستم و نشستم یه گوشه حالم خوب نبود به اتفاقات اخیر فکر کردم آخه من چه گناهی کردم ک باید گیر این بیوفتم
.........
اون شب چشم روهم نزاشتم خواب به چشمم نمیومد فقط یه گوشه نشسته بودم و به یه نقطه نامعلوم زل زده بودم ک در باز شد نگاه کردم خودش بود
سینان : اینارو بگیرو لباساتو عوض کن
لباسارو پرت کرد وسط اتاق
ا/ت : بزار من برم
سینان : نگفتم نمیخوام اینو بشنوم؟
ا/ت : لطفا
سینان : انگار نمیفهمی میگم نمیشه
اینو گفت و درو محکم کوبید و رفت
به لباسا نگاه کردم لباس راحتی بود خوشحال شدم رفتم برداشتمشون و پوشیدم یه لباس گشاد سرمه ایه آستین بلند با یه شوار گرم کن سرمه ای ک گشاد بود لباس دیشبو دراوردم و اینارو پوشیدم و دوباره نشستم یه گوشه
جیمین ویو
صبح با سردرد بدی چشمامو باز کردم به اطرافم نگاه کردم فکر کنم دیشب زیاده روی کردم اوفففف
بلند شدم یه دوش 25 دقیقه ای گرفتم ، لباسامو عوض کردم و رفتم پایین سر میز صبحونه نشستم
سینان : سلام پسرم صبح بخیر
جیمین : سلام
سینان : خوبی؟
جیمین : خوبم
دیگه چیزی بینمون رد و بدل نشد یاد اتفاقای دیشب افتادم پس اون دختره کجاس اسمش چی بود؟.... آهان ا/ت اون کجاس؟
جیمین : پس عشقت کو؟
با بهت بهم نگاه کرد
سینان : عشقم؟
جیمین : اون دختره ک اسمش ا/ت بود
سینان : آهان اون خب گفت نمیاد پایین ولش کن اونو امروز میای شرکت؟
جیمین : آره
سینان : پس بلند شو بریم
بلند شدم و همراهش رفتم از چهرش معلوم بود دروغ گفته ک ا/ت نمیخواد بیاد پایین یعنی چیشده؟
اوففف داری چیکار میکنی بابا
خسته شدم از بس با کارای این مَرد تو دردسر افتادم ایندفعه من کاری نمیکنم اگه اتفاقی افتاد با خودش اصلا به من چه
وقتی رسیدیم شرکت رفتم داخل و به کارا رسیدم
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
تونستم با سنجاقی ک زیر تحت پیدا کردم با بدبختی در اتاقو باز کنم رفتم پایین خواستم برم بیرون ک چشمم به بادیگارد هایی ک جلوی در بودن خورد انگاری از اینجا نمیتونم برم
کل اتاقو یواشکی جوری ک خدمتکار نفهمه گشتم هیچ در دیگه ای نبود چشمم خورد به تلفن کنار دیوار توی راهروی سمت راست سریع رفتم سمتش و شماره پلیسو گرفتم تا جواب داد یکی تلفنو از دستم کشید قلبم محکم به قفسه سینم میکوبید چشمامو از ترس بستم خیلی خوب میدونستم کیه تلفنو گذاشت سر جاش
صداش ک اومد قلبم محکم تر از همیشه میزد
سینان : داشتی چه غلطی ؟
به من من افتادم
ا/ت : من... من چیزه
یه لحظه همچین کوبید تو صورتم ک کل صورتم بی حس شد
سینان : مگه نگفتم بشین سرجات چجوری اومدی بیرون از اتاق؟ کی بهت کمک کرد
ا/ت : هیچکس
سینان : دروغ نگو
ا/ت : میگم هیچکس کمک نکرد خودم میخوام برم ازت متنفرم ( با داد )
نشست روم و تا میخوردم به صورتم مشت زد دیگه جونی تو بدنم نمونده بود ک همون پسره نمیدونم اسمش چیه فکر کنم پسرشه اومد و جلوشو گرفت
جیمین : بابا چیکار میکنی ولش کن
سینان : تو برو تو اتاقت کاری نداشته باش( با داد )
جیمین : بابا گفتم ولش کن( با داد )
بزور ازم جداش کرد حتی نمیتونستم بلندشم بی حال افتاده بودم
جیمین : معلوم هست چیکار میکنی؟
سینان : مگه نگفتم تو دخالت نکن( با داد )
جیمین : بابا بسه دیگه تمومش کن
چیزی نگفتم بازومو گرفت و کشید داخل خونه تند تند میرفت سمت یه اتاق
ا/ت : چیکار داری میکنی
سینان : خفه شو ( با داد )
با دادی ک زد عقل از سرم پرید فَکَم قفل شد دیگه هیچی نگفتم
رفت ته راهرو این قسمت از راهرو خیلی سرد بود در یه اتاقو باز کرد و پرتم کرد داخل درو بست و قفل کرد من موندم و با یه اتاق سرد و تاریک نگاه کردم اینجا هیچی نبود اتاق خالی بود پنجره باز بود و هوا سرد رفتم سمت پنجره و نگاه کردم پنجره میله داشت نمیتونستم فرار کنم پنجره رو بستم و نشستم یه گوشه حالم خوب نبود به اتفاقات اخیر فکر کردم آخه من چه گناهی کردم ک باید گیر این بیوفتم
.........
اون شب چشم روهم نزاشتم خواب به چشمم نمیومد فقط یه گوشه نشسته بودم و به یه نقطه نامعلوم زل زده بودم ک در باز شد نگاه کردم خودش بود
سینان : اینارو بگیرو لباساتو عوض کن
لباسارو پرت کرد وسط اتاق
ا/ت : بزار من برم
سینان : نگفتم نمیخوام اینو بشنوم؟
ا/ت : لطفا
سینان : انگار نمیفهمی میگم نمیشه
اینو گفت و درو محکم کوبید و رفت
به لباسا نگاه کردم لباس راحتی بود خوشحال شدم رفتم برداشتمشون و پوشیدم یه لباس گشاد سرمه ایه آستین بلند با یه شوار گرم کن سرمه ای ک گشاد بود لباس دیشبو دراوردم و اینارو پوشیدم و دوباره نشستم یه گوشه
جیمین ویو
صبح با سردرد بدی چشمامو باز کردم به اطرافم نگاه کردم فکر کنم دیشب زیاده روی کردم اوفففف
بلند شدم یه دوش 25 دقیقه ای گرفتم ، لباسامو عوض کردم و رفتم پایین سر میز صبحونه نشستم
سینان : سلام پسرم صبح بخیر
جیمین : سلام
سینان : خوبی؟
جیمین : خوبم
دیگه چیزی بینمون رد و بدل نشد یاد اتفاقای دیشب افتادم پس اون دختره کجاس اسمش چی بود؟.... آهان ا/ت اون کجاس؟
جیمین : پس عشقت کو؟
با بهت بهم نگاه کرد
سینان : عشقم؟
جیمین : اون دختره ک اسمش ا/ت بود
سینان : آهان اون خب گفت نمیاد پایین ولش کن اونو امروز میای شرکت؟
جیمین : آره
سینان : پس بلند شو بریم
بلند شدم و همراهش رفتم از چهرش معلوم بود دروغ گفته ک ا/ت نمیخواد بیاد پایین یعنی چیشده؟
اوففف داری چیکار میکنی بابا
خسته شدم از بس با کارای این مَرد تو دردسر افتادم ایندفعه من کاری نمیکنم اگه اتفاقی افتاد با خودش اصلا به من چه
وقتی رسیدیم شرکت رفتم داخل و به کارا رسیدم
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
تونستم با سنجاقی ک زیر تحت پیدا کردم با بدبختی در اتاقو باز کنم رفتم پایین خواستم برم بیرون ک چشمم به بادیگارد هایی ک جلوی در بودن خورد انگاری از اینجا نمیتونم برم
کل اتاقو یواشکی جوری ک خدمتکار نفهمه گشتم هیچ در دیگه ای نبود چشمم خورد به تلفن کنار دیوار توی راهروی سمت راست سریع رفتم سمتش و شماره پلیسو گرفتم تا جواب داد یکی تلفنو از دستم کشید قلبم محکم به قفسه سینم میکوبید چشمامو از ترس بستم خیلی خوب میدونستم کیه تلفنو گذاشت سر جاش
صداش ک اومد قلبم محکم تر از همیشه میزد
سینان : داشتی چه غلطی ؟
به من من افتادم
ا/ت : من... من چیزه
یه لحظه همچین کوبید تو صورتم ک کل صورتم بی حس شد
سینان : مگه نگفتم بشین سرجات چجوری اومدی بیرون از اتاق؟ کی بهت کمک کرد
ا/ت : هیچکس
سینان : دروغ نگو
ا/ت : میگم هیچکس کمک نکرد خودم میخوام برم ازت متنفرم ( با داد )
نشست روم و تا میخوردم به صورتم مشت زد دیگه جونی تو بدنم نمونده بود ک همون پسره نمیدونم اسمش چیه فکر کنم پسرشه اومد و جلوشو گرفت
جیمین : بابا چیکار میکنی ولش کن
سینان : تو برو تو اتاقت کاری نداشته باش( با داد )
جیمین : بابا گفتم ولش کن( با داد )
بزور ازم جداش کرد حتی نمیتونستم بلندشم بی حال افتاده بودم
جیمین : معلوم هست چیکار میکنی؟
سینان : مگه نگفتم تو دخالت نکن( با داد )
جیمین : بابا بسه دیگه تمومش کن
۸۴.۶k
۱۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.