ادامه کتاب

📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》

#قسمت_شصتُ_شش

صبح، صبحانه را خورده‌نخورده آماده رفتن می‌شویم. بابا می‌‌خواهد به سمنان برگردد. رنگ سرخِ چشم‌هایش گواهی می‌دهد که شب را آسان نگذرانده است. دم رفتن، بابا تا خواست دست‌هایش باز کند و در آغوشم بگیرد، نگاهش افتاد به فاطمه و عمو. شاید مراعات حالشان را کرد که دل‌آشوب نشوند. روبوسی کردیم و مرا در آغوشش گرفت اما زود دامان خداحافظی را چید و مختصرش کرد. حس می‌کردم که دوست دارد این وداع و این در آغوش کشیدن، ساعت‌ها طول بکشد... دستم را بوسید. آب شدم از خجالت. دست‌هایش را گرفتم. گرم بود. بوسیدمشان....


۶۶
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
دیدگاه ها (۰)

🔵 لبیک حضرت معصومه به امام زمانش◾️ شهادت حضرت فاطمه معصومه س...

داعش: وقتی اثبات کارخودمونه از اجرای عملیاتش سخت تر میشهتقدی...

🌄 نسخه ای که برای مرد ایرانی بریدن!غیرت مرد غربی:+ترجمه:دوست...

🔴 فقط همین چند نفر؟؟؟🔹 شاید بگید حتما بیشتر هستند اما اینو ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط