ذهنم مغشوش است و دلم گرفته است و از تماشاچی بودن دیگر خ

«‏ذهنم مغشوش است و دلم گرفته است و از تماشاچی بودن دیگر خسته‌ام. به محض این‌که به خانه برمی‌گردم و با خودم تنها می‌شوم، یک‌مرتبه احساس می‌کنم که تمام روزم به سرگردانی و گمشدگی در میان انبوهی از چیزهایی که از من نیست و باقی نمی‌ماند گذشته است.»

- از میان نامه‌ی فروغ به ابراهیم گلستان
#ازبه
دیدگاه ها (۱۲)

نوشتن برای تووقتی ندانی که برای تو نوشته‌ام،به چه دردم می‌خو...

می‌گفت تنهایی رو دوست دارم. تهِ ته همه‌ی استدلال‌ها و دلیل آ...

گاه فکر می‌کنی فراموش کرده‌ای ولی بوی عطری در پیچ یک کوچه تو...

هنوز دلم‌ برای عطرت تنگ‌ می‌شود که در میان خاطره‌ها باقی‌ست ...

بررسی شعر «ونگوک» از (تس) (بخش نخست) ................شعر با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط