[ تو چشمام نگاه کرد ..
[ تو چشمام نگاه کرد ..
سرمو با دستآش آورد جلو
موهای روی صورتمو کِنار زد و گوشه ی پیشونیمو بوسید ..
تا حالا از این فآصله ی کم به چشمهآیش خیره نشده بودم .. یه حِس عجیبی داشتم .. یه حِسِ نآب ، یه حِسِ کوتاه و گُذرا ..
ترسیدم خطایی ازم سر بزنه ..
خجالت زده سرمو پایین اندآختم و خندیدم
اونم خندید ..
صدآی خندشو شنیدم ،
انگار ذهنمو خونده بود یا افکآرمو حدس زده بود ..
بعد از چند ثانیه سکوت نفسِ عمیقی کشید ..
دستمو گرفت و سرشو چسبوند به سرم ..
گوشم لبهآش رو حس میکرد که با آرامش میگفت :
" شاملو این روزا عجیب سخن از زبآنِ ما میگوید "
خندم گرفت ..
ادامه داد و خوند :
" مرهمِ من کُنجِ لبانِ توست
بوسه نمیخوآهم ، سخن بگو "
مکثِ عمیقی کردم .. چشمهآمو آروم بستم .. دستهآش رو آوردم بالا صاف جلوی لبهآم ..
قلبم داشت خودش رو لو میداد .. شمرده شمرده زمزمه کردم : " سخنی میگویم که ز جآن و دلِ من نشانه دارد .. "
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم .. ! بعدهآ این اتفاق رو توی دفترِ خاطراتم اینطور تمام کردم ..
و آغوشش بعد از دوستت دارمی جانانه عجیب چسبید .. :)💚🍓 ]
#SHAHRZAD
سرمو با دستآش آورد جلو
موهای روی صورتمو کِنار زد و گوشه ی پیشونیمو بوسید ..
تا حالا از این فآصله ی کم به چشمهآیش خیره نشده بودم .. یه حِس عجیبی داشتم .. یه حِسِ نآب ، یه حِسِ کوتاه و گُذرا ..
ترسیدم خطایی ازم سر بزنه ..
خجالت زده سرمو پایین اندآختم و خندیدم
اونم خندید ..
صدآی خندشو شنیدم ،
انگار ذهنمو خونده بود یا افکآرمو حدس زده بود ..
بعد از چند ثانیه سکوت نفسِ عمیقی کشید ..
دستمو گرفت و سرشو چسبوند به سرم ..
گوشم لبهآش رو حس میکرد که با آرامش میگفت :
" شاملو این روزا عجیب سخن از زبآنِ ما میگوید "
خندم گرفت ..
ادامه داد و خوند :
" مرهمِ من کُنجِ لبانِ توست
بوسه نمیخوآهم ، سخن بگو "
مکثِ عمیقی کردم .. چشمهآمو آروم بستم .. دستهآش رو آوردم بالا صاف جلوی لبهآم ..
قلبم داشت خودش رو لو میداد .. شمرده شمرده زمزمه کردم : " سخنی میگویم که ز جآن و دلِ من نشانه دارد .. "
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم .. ! بعدهآ این اتفاق رو توی دفترِ خاطراتم اینطور تمام کردم ..
و آغوشش بعد از دوستت دارمی جانانه عجیب چسبید .. :)💚🍓 ]
#SHAHRZAD
۶.۸k
۰۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.