چون یک دستش را با شمشیر زدند، با خونی که از بازویش فوران
چون یک دستش را با شمشیر زدند، با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را سرخ کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ او گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم بیرون ریخته و چهرهام زرد میشود. و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترس زرد شده است! چهرهام را خونین کردم تا زردیاش دیده نشود... نام این دلیر مرد بابک بود، بابک خرمدین...
📚به نقل از کتاب سیاستنامه خواجه نظام الملک طوسی
📚به نقل از کتاب سیاستنامه خواجه نظام الملک طوسی
۱.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.