منتظر نباش که شبی بشنوی ،
منتظر نباش که شبی بشنوی ،
از این دلبستگی های ساده دل بریده ام !
که روسری تو را ،
در آن جامه دان ِ قدیمی جا گذاشته ام !
یا در آسمان ،
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام !
توقعی از تو ندارم !
اگر دوست نداری ،
در همان دامنه دور ِ دریا بمان !
هر جور تو راحتی ! بی بی باران !
همین سوسوی تو
از آنسوی پرده دوری ،
برای روشن کردن ِ اتاق تنهائیم کافی ست !
من که اینجا کاری نمی کنم !
فقط, گهکاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت می کنم !
همین !
این کار هم که نور نمی خواهد !
می دانم که مثل ِ همیشه،
به این حرفهای من می خندی !
با چالهای مهربان ِ گونه ات ..
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزیهای زلالمان نزدیک می شوم،
باران می آید !
صدای باران را می شنوی ؟
از این دلبستگی های ساده دل بریده ام !
که روسری تو را ،
در آن جامه دان ِ قدیمی جا گذاشته ام !
یا در آسمان ،
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام !
توقعی از تو ندارم !
اگر دوست نداری ،
در همان دامنه دور ِ دریا بمان !
هر جور تو راحتی ! بی بی باران !
همین سوسوی تو
از آنسوی پرده دوری ،
برای روشن کردن ِ اتاق تنهائیم کافی ست !
من که اینجا کاری نمی کنم !
فقط, گهکاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت می کنم !
همین !
این کار هم که نور نمی خواهد !
می دانم که مثل ِ همیشه،
به این حرفهای من می خندی !
با چالهای مهربان ِ گونه ات ..
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزیهای زلالمان نزدیک می شوم،
باران می آید !
صدای باران را می شنوی ؟
۸۷۷
۰۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.