بعضی روزا انقدر یه سوال ذهنمو مشغول میکنه که شاید ساعت ها
بعضی روزا انقدر یه سوال ذهنمو مشغول میکنه که شاید ساعت ها و روزها بهش فکر میکنم .... انقدر دربارش فکر میکنم که چطوری بپرسم ... تو چه زمانی بپرسم .... اصلن کجا باید ازش سوال کنم ... حالا اگه پرسیدم بهم جواب میده ...
تا وقتی که انقدر خسته میشم از این فکرا که دلمو میزنم به دریا و میپرسم .... میپرسم سوالمو ... تو زمان و مکان اشتباه ....سوالی که میدونم اگه جواب بده خراب میکنه حس و مکانو و لحظات بعدشو ... سوالی که جوابش رو میدونم .... و میدونم اگر جوابی بشنوم شبیه جوابای تو ذهنم حالمو بد میکنه ... میدونم باید بیخیاله این جواب بشم .... اما ... میپرسم ... دلیلشو نمیدونم ... شاید چون حتی یه درصد اگه جوابم اشتباه باشه .... شاید خوشحال بشم ...شاید چون از ذهن مشغولم خستم ... ولی نمیدونم اگه بپرسم مشغولتر میشه ... با وجود تموم اینا میپرسم ... میپرسم و جواب میگیرم ... جواب میده ولی شرط میزاره ...شرطایی که مطمئنم نمیتونم بهش عمل کنم ولی قول میدم ...جواب میگیرم و دلم میشکنه ... ولی نمیشه نشون بدم ... سکوت میکنم و به ادامش گوش میکنم .... جواب میگیرم و جوابا همونان ... همونایی که میدونستم نباید بشنوم ... جوابایی که وسعتش بیشتر از تفکراتمه ....جوابها .... جوابایی که خراب میکنه ... حالمو ... حسمو ...و شاید ....!!!جوابایی که خراب میکنهروزمو و روزای بعدترش .... ولی به رو خودم نمیارم ... میخندم ولی انقدر ضایع هستن که فکر میکنم میفهمه ... به رو خودم نمیارم ... جوابایی که از وقتی میشنوم یه چیزی تو من فرق میکنه ...چیزی شبیه اعتماد،:'( ... یه چیزی بهم میگه فراموشش کن ولی هرچی تلاش میکنم نمیشه ... فراموش نمیشه ... و حالا اون جوابا میشن فکر ... فکر روزا و شب ها ...دوباره یه سوال ذهنمو مشغول میکنه .... ولی اینبار خودم باید جواب بدم .... انقدر این سوال تو ذهنم رژه میره تا میفهمم بله مقصرم ... واسه رفتارم واسه حرفام واسه حرکاتم ....واسه تک تک کارایی که کردم ... واسه همه چی و این اتفاق دلیلش خودمم ... و دوباره تو دادگاه عقلم خودم مجرم شناخته میشم .... بد محاکمه میکنم مجرم رو ... ولی بازم اروم نمیگرم و جوابا هنوز تو ذهنم میان... جوابایی که باعث میشن خجالت بکشم .... از خودم و حتی از بقیه .... جوابایی که میترسونتم ....از خودم .... بقیه ... از حرفام ... و از ...
و من به این فکر میکنم که چطوری این مجرم رو مجازات کنم تا دادگاه عقلم بتونه پرونده رو مختومه کنه ....
کاش زودتر بفهمه مجازاتش چیه ....
جوابایی که یه تجربن.... تجربه ای که سخت به دستش اوردی ... تجربه ای که اشتباهشو تو نکردی ولی تاوانشو تو بدی .... تجربه ای که بهاش سنگینه ...
جوابایی که با وجودی که کلی ازشون میگذره بازم حالمو بد میکنن ... جوابایی که همه چیزو به هم ریخته .... ولی کاری از دستم برنمیاد ...
تا وقتی که انقدر خسته میشم از این فکرا که دلمو میزنم به دریا و میپرسم .... میپرسم سوالمو ... تو زمان و مکان اشتباه ....سوالی که میدونم اگه جواب بده خراب میکنه حس و مکانو و لحظات بعدشو ... سوالی که جوابش رو میدونم .... و میدونم اگر جوابی بشنوم شبیه جوابای تو ذهنم حالمو بد میکنه ... میدونم باید بیخیاله این جواب بشم .... اما ... میپرسم ... دلیلشو نمیدونم ... شاید چون حتی یه درصد اگه جوابم اشتباه باشه .... شاید خوشحال بشم ...شاید چون از ذهن مشغولم خستم ... ولی نمیدونم اگه بپرسم مشغولتر میشه ... با وجود تموم اینا میپرسم ... میپرسم و جواب میگیرم ... جواب میده ولی شرط میزاره ...شرطایی که مطمئنم نمیتونم بهش عمل کنم ولی قول میدم ...جواب میگیرم و دلم میشکنه ... ولی نمیشه نشون بدم ... سکوت میکنم و به ادامش گوش میکنم .... جواب میگیرم و جوابا همونان ... همونایی که میدونستم نباید بشنوم ... جوابایی که وسعتش بیشتر از تفکراتمه ....جوابها .... جوابایی که خراب میکنه ... حالمو ... حسمو ...و شاید ....!!!جوابایی که خراب میکنهروزمو و روزای بعدترش .... ولی به رو خودم نمیارم ... میخندم ولی انقدر ضایع هستن که فکر میکنم میفهمه ... به رو خودم نمیارم ... جوابایی که از وقتی میشنوم یه چیزی تو من فرق میکنه ...چیزی شبیه اعتماد،:'( ... یه چیزی بهم میگه فراموشش کن ولی هرچی تلاش میکنم نمیشه ... فراموش نمیشه ... و حالا اون جوابا میشن فکر ... فکر روزا و شب ها ...دوباره یه سوال ذهنمو مشغول میکنه .... ولی اینبار خودم باید جواب بدم .... انقدر این سوال تو ذهنم رژه میره تا میفهمم بله مقصرم ... واسه رفتارم واسه حرفام واسه حرکاتم ....واسه تک تک کارایی که کردم ... واسه همه چی و این اتفاق دلیلش خودمم ... و دوباره تو دادگاه عقلم خودم مجرم شناخته میشم .... بد محاکمه میکنم مجرم رو ... ولی بازم اروم نمیگرم و جوابا هنوز تو ذهنم میان... جوابایی که باعث میشن خجالت بکشم .... از خودم و حتی از بقیه .... جوابایی که میترسونتم ....از خودم .... بقیه ... از حرفام ... و از ...
و من به این فکر میکنم که چطوری این مجرم رو مجازات کنم تا دادگاه عقلم بتونه پرونده رو مختومه کنه ....
کاش زودتر بفهمه مجازاتش چیه ....
جوابایی که یه تجربن.... تجربه ای که سخت به دستش اوردی ... تجربه ای که اشتباهشو تو نکردی ولی تاوانشو تو بدی .... تجربه ای که بهاش سنگینه ...
جوابایی که با وجودی که کلی ازشون میگذره بازم حالمو بد میکنن ... جوابایی که همه چیزو به هم ریخته .... ولی کاری از دستم برنمیاد ...
۱۵.۰k
۳۰ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.