داستانشب

#داستان_شب...




حکایت مرد اسیر و شاه

در یکی از جنگ‌ها، عده‌ای را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکی از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگی ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.

وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز

ملک پرسید: این اسیر چه می‌گوید؟
یکی از وزیران نیک محضر گفت: ای خداوند همی‌گوید:
والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.
وزیر دیگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی ازین سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ پسندیده‌تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی. چنان‌که خردمندان گفته‌اند:
دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز

هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید

📚 گلستان سعدی
دیدگاه ها (۲)

#فال_روزانه...یکشنبه 12 خردادهمراه حافظ با تعبیر فال حافظفال...

#فال_روزانه...یکشنبه 12 خردادهمراه حافظ با تعبیر فال حافظفال...

#اصول_تربیتی... تفاوت‌ها را قبل از ازدواج خوب ببینید زندگی ک...

آنچه هرگز شرح نتوان کرد یعنی حال من ...!👤 وحشی بافقی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط