(Part9)
15سال دروغ
6 سبتامبر2029
{چرا پدر چرا با خواب به دوستم آزار میدی؟}
لتیشیا:
از پله ها پایین میام سرم داره گیج میره درد شدیدی رو تو سینم حس میکنم چشمام سیاهی میره"هعی سلام" چشمامو به سمت بالا میبرم بهم لبخند زده به دستم نگاه میکنم کی قهوه رو به دستم داد حالم بده حتی فکر کردن به غذا باعث میشه بالا بیارم "آها..م.منون" بدنم میلرزه چهره بی روح الیزا جلوی چشمانم حرکت میکنه "تو منو کشتی" نه نکشنم من نکشتمش تقصیر من نبود
+جونگکوک
_بله؟
+باید برم بیرون
به صورتش نگاه نمی کنم نگاهم روی زمینه نمی تونم چهره کسی که الیزا دوستش داره رو نگاه کنم احساس میکنم بهش خیانت کردم
_چرا؟
+خواهش میکنم
لعنت از ا خودم بیزارم چون صدام واقعا لرزیده و بی جان بود فکر کنم جونگکوک هم فهمید"باشه برو" قهوه رو به دستش دادم و بدون اینکه به صورتش نگاه کنم از کنارش رد شدم تهیونگ از اتاقش بیرون اومده بود وفکر کنم تازه بیدار شده بود خمیازی ای کشید"کجا میری" با لحن سردی گفتم"بیرون" نمی تونم به صورت کسی نگاه کنم کفشامو پوشیدم و دویدم داشت بارون میبارید
جونگکوک:
از بالا بهش نگاه میکنم اون نمی تونه منو ببینه بارون شدیدی شروع به باریدن کرده همه مکان خیس شده توی جایی که هیچ کس نیست رو با آسمون با اون چشمای بنفش که پر از آبن ومیدرخشن بی صدا گریه میکنه با بارون یه چاقو از جیبش بیرون میاره هعه میگفت مال قدیمه ولی انگار الانم انجامش میده تیشرت سمت چپش رو بالا برد و بالای دستش کنار شونش را بازربه تند چاقو برید اون خود زنی میکنه! الان هم خون هم بارون مخلوطه میدونم اون نباید گریه کنه شیاطین نباید احساسات داشته باشن برای همین دوید و رفت.....
ساعت:2:02 ظهر (خونه جونگکوک)
لتیشیا:
از پله های خونه جونگکوک بالا رفتم لباس جدید خریدم خوبه صورتم پف نکرده ولی موهام خیسه در که میزنم جونگکوک در رو باز میکنه انگار منتظرم بوده یا حوله بر میداره وروی سرم میندازه"هعی داری چی کار میکنی؟" موهایم را خوشک میکند ولبخند میزند"سرما میخوری منم که نمی خوام مهره ی شانسم مریض بشه"شیاطین مریض نمی شن وقتی میخواستم اینو بگم متوجه تهیونگ شدم که دست به سینه ایستاده بود رو به جونگکوک گفت"تو باید بیشتر حواست بهش باشه مامانش بفهمه از اول صبح گذاشتی بیرون باشه جرت نمی ده؟" لحن تهیونگ جوری بود که انگار واقعا نگرانم بود امکان نداره!جونگکوک آهی کشد"نه جرم نمی ده چون کسی قرار نیست بش بگه مگه نه هیما؟" لبخندی زدم "البته!" مامان واقعی وشیطانم مرده! مادر دیگم هم فیکه وقتی میخواستم از کنار تهیونگ رد شم پام پیچ خورد شاید چون خیلی خسته بودم خودمو برای زمین خوردن اماده کردم که تهیونگ دستمو گرفت"خوبی"نگاهم به چشمان سیاهش افتاد برای اولین دفعه امروز به جز احساس ناراحتی خوشحال بودم لپ هایم قرمز شد"آره" لبخندی زد"باید بیشتر حواست به خوده باشه" با لحن عصبی اینو گفت از چی عصبیه.......
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس
#آرمی
#اتحاد_آرمی_های_ایران
#بنگتن_بویز
#کیپاپ
#نامجون
#جین
#شوگا
#یونگی
#جیهوپ
#هوسوک
#جیمین
#وی
#تهیونگ
#جونگکوک
#جانگکوک
#بنفش
#استی
#هیونجین
#فلیکس
#چان
#بنگ چان
#استار
#سونگمین
#لینو
# انیمه
# بی تی اس
#گوجو ساتورو
#جوجوتسو کایست
#کره
#کیدراما
#کیدرامر
#بک
6 سبتامبر2029
{چرا پدر چرا با خواب به دوستم آزار میدی؟}
لتیشیا:
از پله ها پایین میام سرم داره گیج میره درد شدیدی رو تو سینم حس میکنم چشمام سیاهی میره"هعی سلام" چشمامو به سمت بالا میبرم بهم لبخند زده به دستم نگاه میکنم کی قهوه رو به دستم داد حالم بده حتی فکر کردن به غذا باعث میشه بالا بیارم "آها..م.منون" بدنم میلرزه چهره بی روح الیزا جلوی چشمانم حرکت میکنه "تو منو کشتی" نه نکشنم من نکشتمش تقصیر من نبود
+جونگکوک
_بله؟
+باید برم بیرون
به صورتش نگاه نمی کنم نگاهم روی زمینه نمی تونم چهره کسی که الیزا دوستش داره رو نگاه کنم احساس میکنم بهش خیانت کردم
_چرا؟
+خواهش میکنم
لعنت از ا خودم بیزارم چون صدام واقعا لرزیده و بی جان بود فکر کنم جونگکوک هم فهمید"باشه برو" قهوه رو به دستش دادم و بدون اینکه به صورتش نگاه کنم از کنارش رد شدم تهیونگ از اتاقش بیرون اومده بود وفکر کنم تازه بیدار شده بود خمیازی ای کشید"کجا میری" با لحن سردی گفتم"بیرون" نمی تونم به صورت کسی نگاه کنم کفشامو پوشیدم و دویدم داشت بارون میبارید
جونگکوک:
از بالا بهش نگاه میکنم اون نمی تونه منو ببینه بارون شدیدی شروع به باریدن کرده همه مکان خیس شده توی جایی که هیچ کس نیست رو با آسمون با اون چشمای بنفش که پر از آبن ومیدرخشن بی صدا گریه میکنه با بارون یه چاقو از جیبش بیرون میاره هعه میگفت مال قدیمه ولی انگار الانم انجامش میده تیشرت سمت چپش رو بالا برد و بالای دستش کنار شونش را بازربه تند چاقو برید اون خود زنی میکنه! الان هم خون هم بارون مخلوطه میدونم اون نباید گریه کنه شیاطین نباید احساسات داشته باشن برای همین دوید و رفت.....
ساعت:2:02 ظهر (خونه جونگکوک)
لتیشیا:
از پله های خونه جونگکوک بالا رفتم لباس جدید خریدم خوبه صورتم پف نکرده ولی موهام خیسه در که میزنم جونگکوک در رو باز میکنه انگار منتظرم بوده یا حوله بر میداره وروی سرم میندازه"هعی داری چی کار میکنی؟" موهایم را خوشک میکند ولبخند میزند"سرما میخوری منم که نمی خوام مهره ی شانسم مریض بشه"شیاطین مریض نمی شن وقتی میخواستم اینو بگم متوجه تهیونگ شدم که دست به سینه ایستاده بود رو به جونگکوک گفت"تو باید بیشتر حواست بهش باشه مامانش بفهمه از اول صبح گذاشتی بیرون باشه جرت نمی ده؟" لحن تهیونگ جوری بود که انگار واقعا نگرانم بود امکان نداره!جونگکوک آهی کشد"نه جرم نمی ده چون کسی قرار نیست بش بگه مگه نه هیما؟" لبخندی زدم "البته!" مامان واقعی وشیطانم مرده! مادر دیگم هم فیکه وقتی میخواستم از کنار تهیونگ رد شم پام پیچ خورد شاید چون خیلی خسته بودم خودمو برای زمین خوردن اماده کردم که تهیونگ دستمو گرفت"خوبی"نگاهم به چشمان سیاهش افتاد برای اولین دفعه امروز به جز احساس ناراحتی خوشحال بودم لپ هایم قرمز شد"آره" لبخندی زد"باید بیشتر حواست به خوده باشه" با لحن عصبی اینو گفت از چی عصبیه.......
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس
#آرمی
#اتحاد_آرمی_های_ایران
#بنگتن_بویز
#کیپاپ
#نامجون
#جین
#شوگا
#یونگی
#جیهوپ
#هوسوک
#جیمین
#وی
#تهیونگ
#جونگکوک
#جانگکوک
#بنفش
#استی
#هیونجین
#فلیکس
#چان
#بنگ چان
#استار
#سونگمین
#لینو
# انیمه
# بی تی اس
#گوجو ساتورو
#جوجوتسو کایست
#کره
#کیدراما
#کیدرامر
#بک
- ۹.۸k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط