📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت32
این را دل تو و نگاه حسین هر دو مى گویند....
پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى و ببینى که ابجربن کعب شمشیرش را به قصد حسین فرا مى برد
و ببینى که عبداالله نیز دستش را به دفاع از امام بلند مى کند...
و بشنوى این کلام کودکانه عبداالله را که:تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك!و ببینى که شمشیر، سبعانه فرود مى آید و از دست نازك عبداالله عبور مى کند،...
آنچنانکه دست و بازو به پوست ، معلق مى ماند.و بشنوى نواى (وا اماه ) عبداالله را که از اعماق جگر فریاد مى کشد... و مادر را به یارى مى طلبد.
و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد... و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش مى دهد:صبور باش عزیز دلم! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودى با پدرت دیدار خواهى کرد و آغوش پیامبر را به رویت گشاده خواهى یافت و...
و ببینى ... نه ... دستت را به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى که چگونه دو پیکر عمو و برادرزاده به هم دوخته مى شود.... حسین تو اما با اینهمه زخم ، هنوز ایستاده مانده است... ناى دوباره برنشستن بر اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان برپا بماند.
آنچه اکنون براى تو مانده ، پیکر غرق به خون عبداالله است و جاى پاى خون آلوده حسین.حسین تلاش مى کند که از جایگاه تو و خیمه ها فاصله بگیرد...
و جنگ را به میانه میدان بکشاند.
اما کدام جنگ ؟جسته و گریخته مى شنوى که او همچنان به دشمن خود پند مى دهد، نصیحت مى کند... و از عواقب کار، برحذرشان مى دارد. و به روشنى مى بینى که ضارب و مضروب خویش را انتخاب مى کند. از سر تنى چند مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد.اگر در جبین نسلهاى آینده کسى ، نور رستگارى مى بیند، از او درمى گذرد...
#ادامه_دارد....
♥️#ادامه_قسمت32
این را دل تو و نگاه حسین هر دو مى گویند....
پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى و ببینى که ابجربن کعب شمشیرش را به قصد حسین فرا مى برد
و ببینى که عبداالله نیز دستش را به دفاع از امام بلند مى کند...
و بشنوى این کلام کودکانه عبداالله را که:تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك!و ببینى که شمشیر، سبعانه فرود مى آید و از دست نازك عبداالله عبور مى کند،...
آنچنانکه دست و بازو به پوست ، معلق مى ماند.و بشنوى نواى (وا اماه ) عبداالله را که از اعماق جگر فریاد مى کشد... و مادر را به یارى مى طلبد.
و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد... و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش مى دهد:صبور باش عزیز دلم! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودى با پدرت دیدار خواهى کرد و آغوش پیامبر را به رویت گشاده خواهى یافت و...
و ببینى ... نه ... دستت را به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى که چگونه دو پیکر عمو و برادرزاده به هم دوخته مى شود.... حسین تو اما با اینهمه زخم ، هنوز ایستاده مانده است... ناى دوباره برنشستن بر اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان برپا بماند.
آنچه اکنون براى تو مانده ، پیکر غرق به خون عبداالله است و جاى پاى خون آلوده حسین.حسین تلاش مى کند که از جایگاه تو و خیمه ها فاصله بگیرد...
و جنگ را به میانه میدان بکشاند.
اما کدام جنگ ؟جسته و گریخته مى شنوى که او همچنان به دشمن خود پند مى دهد، نصیحت مى کند... و از عواقب کار، برحذرشان مى دارد. و به روشنى مى بینى که ضارب و مضروب خویش را انتخاب مى کند. از سر تنى چند مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد.اگر در جبین نسلهاى آینده کسى ، نور رستگارى مى بیند، از او درمى گذرد...
#ادامه_دارد....
۸.۹k
۲۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.