این چه عشقیه پارت10
این چه عشقیه پارت10
جیمین ـ اما تورو انتخاب کرد جون میدونست تجربه ها باعث رشدد میشن
ـ بوو؟
تهیونگ ـ جیمین راس میگه "تجربه ها باعث رشدد میشن"
ـ من الان میام
با گوشیم رفتم دستشویی زنگ جنی زدم جریانو بهش گفتم
جنی ـ ببین هانا میدونم که الان چه حسی داری، فک میکنی بازم قراره اون اتفاق تکرار شه اما بدن که تو لیاقتت از منم بیشتره تو از 15 سالگی شروع کردی من از 22 سالگی اما جیمین مث اون موجین عوضی نیس
ـ واقعا از تو الویا ممنونم که کنارمین
جنی ـ اما اهنگو بدام بفرست تا بت بگم چیکار کنی
ـ باشه
گوشیو قطع کردم از دستشویی اومدم بیرون که جیمین جلوم سبز شدو یه قدم رفتم عقب
جیمین ـ ببخشید ترسوندمت
ـ نع مشکلی نیس چرا اومدی اینجا؟
جیمین ـ فک کردم حالت خوب نیست برای همین اومدم ببینم مشکلی داری یا نه؟
ـ نه خوبم *لبخند ملایم *
جیمین ـ پس بریم
ـ باشه
رفتیم پیش بقیه که گوشیم زنگ خورد بنگ چان بود جواب دادم
بنگ چان ـ سلام خوبی؟
ـ سلام اره خوبم تو چی؟
بنگ چان ـ منم خوبم میگم بولیگ رزرو کنم یا بیلیارد؟
ـ خب یه کاری کن نیم ساعت بولینگ نیم ساعتم بیلیارد
بنگ چان ـ اوکی
ـ اول بیلیارد بعد بولینگ
بنگ چان ـ باشه ساعت چهار کارت تمومه بیام دنبالت؟
ـ اره اوکیم فعلا
بنگ چان ـ خدافظ
گوشیو قطع کردم اهنگو واسه جنی فرستادم گفت چیکار کنیم رو اهنگ تمرین کردیم باز تا ساعتای چهار که کارم تموم شد و لباسای خودم رو پوشیدم بیرون مناظر بنگ چان بودم که اومد و سوار ماشین شدم
ـ سلام بر اوپام
بنگ چان ـ میشه بگی هیونگ؟
ـ باشه پس توهم به من بگو نونا
بنگ چان خیلی خب نونا بریم؟
ـ اره، هیونگ
بنگ چان ـ *لبخند ریز*
رفتم بیلیارد بازی کردیم تموم شد نوبت بولینگ بود بنگ چان وقتی توپو رها میکرد به همس میخورد اما من نه دو دور اخر بود
بنگ چان ـ من میبرم
ـ نه بابا
بنگ چان ـ اره مامان
بنگ چان دو دورش تموم شدو نوبت من بود که شانسمو امتحان کنم
ویو بنگ چان
هانا توپو پرت کرد که به همش خورد دور اخرش هم همین طور
ـ اووووو ایول دیدی تونستی؟
هانا ـ اره دیدم
ـ کافیه دیگه بریم؟
هانا ـ میشه یه سر هم بریم ساحل؟
ـ باشه هرچی نونام بخواد
هانا ـ یس
ویو هانا
رفتیم لب ساحل نشستیم روی نیمکت دلم میخواست دراز بکشم
ـ هیونگ؟
بنگ چان ـ جونم؟
ـ میشه سرمو بزارم رو پات؟
بنگ چان ـ اره بیا
س مو گذاشتم رو پاش و پاهامو جمع کردم تو بغلم بنگ چان داشت با موهام بازی میکرد
یادم به خاطرتات بچگیمون افتاد
ـ یادته وقتی که از رعد برق میترسیدم میومدم پیشت؟
بنگ چان ـ اره مامان اون موقع هیچوقت نمی تونیت بیارتمون اینجا اما بجاش اجوما میاوردمون
ـ اوهوم، میشه از این به بعد هم وقتی ترسیدم بیام پیشت؟
بنگ چان ـ اره میتونی
ـ مرسی که همیشه پیشم بودی
جیمین ـ اما تورو انتخاب کرد جون میدونست تجربه ها باعث رشدد میشن
ـ بوو؟
تهیونگ ـ جیمین راس میگه "تجربه ها باعث رشدد میشن"
ـ من الان میام
با گوشیم رفتم دستشویی زنگ جنی زدم جریانو بهش گفتم
جنی ـ ببین هانا میدونم که الان چه حسی داری، فک میکنی بازم قراره اون اتفاق تکرار شه اما بدن که تو لیاقتت از منم بیشتره تو از 15 سالگی شروع کردی من از 22 سالگی اما جیمین مث اون موجین عوضی نیس
ـ واقعا از تو الویا ممنونم که کنارمین
جنی ـ اما اهنگو بدام بفرست تا بت بگم چیکار کنی
ـ باشه
گوشیو قطع کردم از دستشویی اومدم بیرون که جیمین جلوم سبز شدو یه قدم رفتم عقب
جیمین ـ ببخشید ترسوندمت
ـ نع مشکلی نیس چرا اومدی اینجا؟
جیمین ـ فک کردم حالت خوب نیست برای همین اومدم ببینم مشکلی داری یا نه؟
ـ نه خوبم *لبخند ملایم *
جیمین ـ پس بریم
ـ باشه
رفتیم پیش بقیه که گوشیم زنگ خورد بنگ چان بود جواب دادم
بنگ چان ـ سلام خوبی؟
ـ سلام اره خوبم تو چی؟
بنگ چان ـ منم خوبم میگم بولیگ رزرو کنم یا بیلیارد؟
ـ خب یه کاری کن نیم ساعت بولینگ نیم ساعتم بیلیارد
بنگ چان ـ اوکی
ـ اول بیلیارد بعد بولینگ
بنگ چان ـ باشه ساعت چهار کارت تمومه بیام دنبالت؟
ـ اره اوکیم فعلا
بنگ چان ـ خدافظ
گوشیو قطع کردم اهنگو واسه جنی فرستادم گفت چیکار کنیم رو اهنگ تمرین کردیم باز تا ساعتای چهار که کارم تموم شد و لباسای خودم رو پوشیدم بیرون مناظر بنگ چان بودم که اومد و سوار ماشین شدم
ـ سلام بر اوپام
بنگ چان ـ میشه بگی هیونگ؟
ـ باشه پس توهم به من بگو نونا
بنگ چان خیلی خب نونا بریم؟
ـ اره، هیونگ
بنگ چان ـ *لبخند ریز*
رفتم بیلیارد بازی کردیم تموم شد نوبت بولینگ بود بنگ چان وقتی توپو رها میکرد به همس میخورد اما من نه دو دور اخر بود
بنگ چان ـ من میبرم
ـ نه بابا
بنگ چان ـ اره مامان
بنگ چان دو دورش تموم شدو نوبت من بود که شانسمو امتحان کنم
ویو بنگ چان
هانا توپو پرت کرد که به همش خورد دور اخرش هم همین طور
ـ اووووو ایول دیدی تونستی؟
هانا ـ اره دیدم
ـ کافیه دیگه بریم؟
هانا ـ میشه یه سر هم بریم ساحل؟
ـ باشه هرچی نونام بخواد
هانا ـ یس
ویو هانا
رفتیم لب ساحل نشستیم روی نیمکت دلم میخواست دراز بکشم
ـ هیونگ؟
بنگ چان ـ جونم؟
ـ میشه سرمو بزارم رو پات؟
بنگ چان ـ اره بیا
س مو گذاشتم رو پاش و پاهامو جمع کردم تو بغلم بنگ چان داشت با موهام بازی میکرد
یادم به خاطرتات بچگیمون افتاد
ـ یادته وقتی که از رعد برق میترسیدم میومدم پیشت؟
بنگ چان ـ اره مامان اون موقع هیچوقت نمی تونیت بیارتمون اینجا اما بجاش اجوما میاوردمون
ـ اوهوم، میشه از این به بعد هم وقتی ترسیدم بیام پیشت؟
بنگ چان ـ اره میتونی
ـ مرسی که همیشه پیشم بودی
۹.۳k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.