معلم خصوصی

پارت ۱

هوای عصر بارونی بود. ات با بی‌حوصلگی روی مبل نشسته بود و به لیست تکالیف زبانش نگاه می‌کرد. خانواده‌اش تصمیم گرفته بودن برایش یه معلم خصوصی بگیرن. اونم نه هر معلمی، یکی که خیلی معروف بود به سخت‌گیری.
ات غر زد:
– اه، معلوم نیست چی فکر کردن، مگه من قراره دکترای زبان بگیرم؟

چند دقیقه بعد، زنگ در به صدا دراومد. ات پرید سمت آیفون. صدای مردونه و سردی گفت:
– من برای کلاس زبان اومدم.

ات زیر لب گفت: «اوه، پس هیولا هم رسید!» و در رو باز کرد.
وقتی درو باز کرد، مردی وارد شد با کت مشکی، موهای قهوه‌ای تیره که مرتب پشت سرش ریخته بود، و چشمایی تیز که انگار تا ته وجودت رو می‌خوند. تهیونگ.

ات با لبخند زورکی گفت:
– خب… سلام معلم.
تهیونگ بدون هیچ لبخندی گفت:
– دفتر و کتابت کجاست؟
ات زیر لب گفت: «عه، سلام هم نمی‌گه؟» و بعد سریع وسایلشو آورد.

کلاس شروع شد. تهیونگ با صدای جدی و کمی خشن کلمات انگلیسی رو تلفظ می‌کرد و ات باید تکرار می‌کرد. اما وسط کار، گوشی تهیونگ زنگ زد.
اون نگاهی به صفحه انداخت، اخماش رفت تو هم. از جا بلند شد و خیلی کوتاه گفت:
– ده دقیقه استراحت.
و رفت بیرون از خونه.

ات کنجکاو شد. پنجره رو باز کرد و دید تهیونگ پایین کوچه با یه مرد دیگه حرف می‌زنه. اما نه، حرف نبود… بیشتر شبیه تهدید بود! دستش رو روی یقه‌ی طرف گذاشته بود و چیزی گفت که باعث شد اون مرد رنگش بپره و سریع بره.

ات نفسش رو حبس کرد.
– وای… معلم خصوصیم… مافیاست؟!

وقتی تهیونگ برگشت بالا، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. نشست روی صندلی و خیلی سرد گفت:
– خب، ادامه بده.
ات با چشم‌های گشاد شده نگاهش کرد و توی دلش گفت:
– من چرا همیشه باید اینقد شانس نداشته باشم؟!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیک
#فیکشن
#تهیونگ
#بی_تی_اس
#فن_فیک
#کیم_تهیونگ
دیدگاه ها (۰)

معلم خصوصی

معلم خصوصی

همسایه مشکوک

همسایه مشکوک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط