هــر زمانی باغبان می بالد از روئیـدنت
میخک و مریم شکوفا می شود با دیدنت
گرچه بر من بسته ای در را، ولی باد صبا
منصرف اصلاً نگردد ای گل از بوئیدنت
از همان روزی که بنهادی قدم در راه سبز
سبز کردم پیرهن را با غــــزل پوشیدنت
زیر پلک پنجــره با زمــزمه رّد می شدی
تا که آرامش بگیرد خــانه از خـندیدنت
همچنان زیبا بچــرخی در کنار باغ سیب
تا بوجد آید وجود از طرز گل رقصیدنت
گفته بودم بارهــا از آتش عشق و هوس
دائماً بر خـود بپیچم لحظه ی خوابیدنت
ماه عالمتاب من دیگــر نزن بــر رخ نقاب
تا شبی روشن بگـــردد عالــم از تابیدنت
پا به صحرا می گذاری ای عسل بانو به ناز
از همــه دل می ربائی با شقایــق چــیدنت...🦋🦋
صبحت بخیر و نیکی محبوبم💐🫂🌐🧿
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.