گاهی چقدر دلم هوس

گاهی چقدر دلم هوس
می کند سیاسی بنویسد،
پژواک آزادی سر دهد،
از غمها در چهره مردمم،
از خونین بودن قلبشان،

دستانم را به زنجیر کشیده‌اند، ولی،
چشم، گوش و زبانم را
چه می کنند،
خسته است!!!!!
وطنم را می گویم،
دلم می خواهد مشتم را
گره کرده بر سر دشمنانت
بکوبم،
وبگویم دیگر بس است،
ای خودی از بیگانه بدتر،
چقدر دلتنگتم ایرانم
تویی که نشانت شیر بود
پس کو اون یال وکوپالت،
برخیز،
دیگر برایم بیگانه ای،
و چه غریبانه تکه تکه
میشوی،
آیا کسی هست تو را یاری
کند؟
نه صدایی نیامد،
ایرانم، مهد دلیرانم،
برایت نوای لالایی سر
دادن وتو را به خواب
ابدی بردن،
آری تو بخواب، زیرا گرگ ها
همیشه بیدارند
دیدگاه ها (۹)

خواستم پیراهنی از رویا برای مردمم بدوزم، سوزن هایم را غلاف ک...

آنقدر زمین خورده‌ام.... که به جرم زمین خواری، انفرادی دنیا ر...

توصیه شده توسط دوست خوب و مهربونم سیاوش روزهایمان را با افکا...

دستان نوازشگر توست، که مرا آرامش می دهد، گویی هزاران سال آرم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط