غمگینم. انگار یه چیزی سمتِ چپِ سینم می سوزه. من درد دارم؛
غمگینم. انگار یه چیزی سمتِ چپِ سینم میسوزه. من درد دارم؛ این جسم، این روح، این آدم درد میکنه. قلبم درست کار نمیکنه و اینو فقط خودمم که خوب میدونم؛ نباید بذارم بقیه چیزی بفهمن. پس فقط لبخند میزنم. گریه دیگه آرومم نمیکنه، دور شدن از آدما دیگه آتیشی که قلبمو میسوزونه رو خاموش نمیکنه. قلبم داره دنبال تو میگرده، هر بار بعد کلی دوییدن دنبال تو و پیدا نکردنت، خودشو کلی به قفسهی سینم میکوبه و بعدش میشینه زار زار گریه میکنه. قلبم خستس میدونی؛ آخه خیلی وقته تورو گم کرده. قلبم تویی رو گم کرده که براش جایِ امن بودی تو این دنیای وحشی. غمت و غصهی نبودنت مثل خودت نیست؛ یه پاش بیرونِ در و یه پاش تو خونه نیست. راحت اومده نشسته اون گوشه، کنار قلبم و هی میزنه رو شونهش و بهش میگه: "رفته. خیلی وقته رفته، دیدی تنهات گزاشت بین این آدما؟ دیدی هنوز جای خالیش تو خونه، کنارت، درد میندازه به قلبت؟ دیدی بعد چند سال هنوزم نبودنش اذیتت میکنه ؟!" غمت مثل خودت نسبت به من و قلبم بیتفاوت نیست؛ اذیتم میکنه، سر به سرِ قلبم میذاره، قلبمو به گریه میندازه و بعدِ اینکه حسابی نبودنت رو به روم اورد و تورو یادم انداخت، خنده میاره رو لبام. غمت منو قفل کرده به تو، غمت جای تو رو پر کرده،
غمت مثل تو نیست. رهام نمیکنه، بغلم میکنه و بهم میگه: "غصه نخور، دلتنگ نباش، اون اینجا نیست، اما منو فرستاده تا نذارم تو تنها بمونی."
غمت با منه..
غمت مثل تو نیست. رهام نمیکنه، بغلم میکنه و بهم میگه: "غصه نخور، دلتنگ نباش، اون اینجا نیست، اما منو فرستاده تا نذارم تو تنها بمونی."
غمت با منه..
۲.۹k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.