عصر خشکی بود از یک روز آبانی

…عصر خشکی بود از یک روز آبانی
بی صدا و از نظر پنهان
لحظه ها ،
مثل صف موران خواب آلود
با همیشه همعنان می رفت ؛ وز هر گام،
سکه می زد "دیر
بر پولک هر "زود"
راست پنداری
هستی و ناچیزی ما بود ؛
که بدین گونه ؛
بود ِ همسان داشت
با نابود .
و بدين سان تنگتر مى شد فضاى روز.
باختر چون تون ِ سردى مى شد و در آن
آتش ِ دلمرده مى افسرد ، دوداندود.
و بدين سان خوب مى شد ديد در سيماى هر سكّه،
و نگاه ِ آفِل و غمگين هر لحظه،
اين كه چيزى در فضا مى كاست ؛
وين كه چيزى داشت مى افزود.

داشت مى رفت آتش ِ خورشيد؛
داشت مى آمد شب ِ چون دود ....


#مهدی_اخوان_ثالث
دیدگاه ها (۱)

در عصر ما همه همیشه دیر می رسند !!یکی به اتوبوس ...یکی به قط...

امروز عصرتنگ این غروبزیر سقف آسمانداشتنت را آرزو خواهم کردخد...

دلواپسم برای دیدنت یک عصر پاییزی یک فنجان چای تازه‌دم، و یک ...

#آرامش

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط