در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت
‏ بــاور نمی‌کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می‌گـرفـتـنـد
‏ در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

رفــتــم کـنــارش، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!‏
‏ پـرسـیـد: شعـرت را نمی‌خـوانی؟ دلم رفت

مـثـل مـعــلـم‌ها بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت
‏ مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت

مــن از دیــار «مـنــزوی»، او اهــل فـــردوس
‏ یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت

ای کاش آن شب دست در مویش نمی‌بـرد
‏ زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت

ای کـاش اصلاً مـــن نمی‌رفــتـم کــنــارش
‏ امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت‏

دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد
‏ دیـروز طـوفـان شد، چه طـوفـانی... دلم رفت!!!
--------------------------- 🌴
شعروشراب
دیدگاه ها (۱)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط