وقتی خیانت کرد و…
وقتی خیانت کرد و…
P3
فقط اشک میریخت و بی هدف توی خیابون ها قدم میزد..حتی تصور چیزی که چند دقیقه پیش دید هم براش سخت بود!
ا.ت: چی برات کم گذاشتم که ولم کردی؟(گریه.داد)من فقط یه فرصت برای زندگی خوب داشتم..اما تو گند زدی بهش!
عاشقت شدم..دیوانه بار میپرستیدمت..فکر میکردم انتخاب درستی داشتم و با وجود تو و انتخاب خوبم خوشبخت ترینم،،ولی حالا..حالا چی؟؟کیم تهیونگ…برای اولین بار تو زندگیم بلند بهت میگم….
ازت متنفرمم(داد)
همینطور اشک میریخت و سمت اون خونه ی بی روح قدم بر میداشت..کلید رو توی در انداخت و وارد شد! سمت اتاقش رفت و در و باز کرد..
برای آخرین بار به اتاق مشترکشون نگاهی انداخت!
وارد شد و کل اتاق رو مرتب کرد..لباس های تهیونگ رو برای آخرین بار با تموم وجود بو کشید و به آغوش گرفت!
همه چیز رو مرتب کرد..عطر مورد علاقه تهیونگ رو توی اتاق پخش کرد..لباسی که تهیونگ همیشه براش انتخاب میکرد و میپسندید رو پوشید !
مدل مویی که ته دوست داشت رو روی موهاش حالت داد..
رنگ لاک موردعلاقه ته سبز نسبتا پرنگ بود که خودش همیشه برای ا.ت با عشق میزد..
لاک رو برداشت و به ناخن های بلند و زیباش زد..حلقه ای که ته روز اعتراف عشقش به ا.ت داد حلقه نسبتا ظریف با الماس زیبا و کوچیکی بود..توی دستش گذاشت و از روی صندلی بلند شد…
سمت میز کار ته رفت و کاغذ سفید و خالی ای برداشت..با خودکار پرنگی شروع به نوشتن نامه کرد!..نامه رو روی میز قرار و داد و با سلیقه خودش تزئینش کرد!
لبخندی زد م اشکی از چشمش سرازیر شد…سمت چهارپایه ای که از قبل آماده بود رفت!
باورش نمیشد داره انجامش میده،،این دختر کوچولو کی اینقدر بزرگ شد و جرعت انجام این کار و پیدا کرد؟
رو چهار پایه ایستاد و طناب و به گردن سفید و ظریفش آویزون کرد…لبخند غمناکی به زندگیش زد که اینطور داره بهش پایان میده!!
بلند داد زد..
ا.ت: دوست دارم مرد من..انتخابم بودی ولی،،انتخابت نبودم…ولی بازم،دوست دارم،فرشته ی من
از عدد ده شمارش معکوس رو شروع کرد..با گفتن هر یک از عدد ها یک قطره اشک میریخت..
ا.ت: سه…هق..دو…ی..هق…یک!دوست دارم(آروم)
بالاخره خودش رو رها کرد..احساس خفگی شدیدی گرفت اما..چند ثانیه بعد بی حس شد! دیگه تموم شده بود…اون دختر بالاخره ترس و کنار گذاشت و انجامش داد..حالا دیگه ا.ت کوچولویی برای ته وجود نداشت..حالا دیگه فرشته ای برای ته وجود نداشت ..
P3
فقط اشک میریخت و بی هدف توی خیابون ها قدم میزد..حتی تصور چیزی که چند دقیقه پیش دید هم براش سخت بود!
ا.ت: چی برات کم گذاشتم که ولم کردی؟(گریه.داد)من فقط یه فرصت برای زندگی خوب داشتم..اما تو گند زدی بهش!
عاشقت شدم..دیوانه بار میپرستیدمت..فکر میکردم انتخاب درستی داشتم و با وجود تو و انتخاب خوبم خوشبخت ترینم،،ولی حالا..حالا چی؟؟کیم تهیونگ…برای اولین بار تو زندگیم بلند بهت میگم….
ازت متنفرمم(داد)
همینطور اشک میریخت و سمت اون خونه ی بی روح قدم بر میداشت..کلید رو توی در انداخت و وارد شد! سمت اتاقش رفت و در و باز کرد..
برای آخرین بار به اتاق مشترکشون نگاهی انداخت!
وارد شد و کل اتاق رو مرتب کرد..لباس های تهیونگ رو برای آخرین بار با تموم وجود بو کشید و به آغوش گرفت!
همه چیز رو مرتب کرد..عطر مورد علاقه تهیونگ رو توی اتاق پخش کرد..لباسی که تهیونگ همیشه براش انتخاب میکرد و میپسندید رو پوشید !
مدل مویی که ته دوست داشت رو روی موهاش حالت داد..
رنگ لاک موردعلاقه ته سبز نسبتا پرنگ بود که خودش همیشه برای ا.ت با عشق میزد..
لاک رو برداشت و به ناخن های بلند و زیباش زد..حلقه ای که ته روز اعتراف عشقش به ا.ت داد حلقه نسبتا ظریف با الماس زیبا و کوچیکی بود..توی دستش گذاشت و از روی صندلی بلند شد…
سمت میز کار ته رفت و کاغذ سفید و خالی ای برداشت..با خودکار پرنگی شروع به نوشتن نامه کرد!..نامه رو روی میز قرار و داد و با سلیقه خودش تزئینش کرد!
لبخندی زد م اشکی از چشمش سرازیر شد…سمت چهارپایه ای که از قبل آماده بود رفت!
باورش نمیشد داره انجامش میده،،این دختر کوچولو کی اینقدر بزرگ شد و جرعت انجام این کار و پیدا کرد؟
رو چهار پایه ایستاد و طناب و به گردن سفید و ظریفش آویزون کرد…لبخند غمناکی به زندگیش زد که اینطور داره بهش پایان میده!!
بلند داد زد..
ا.ت: دوست دارم مرد من..انتخابم بودی ولی،،انتخابت نبودم…ولی بازم،دوست دارم،فرشته ی من
از عدد ده شمارش معکوس رو شروع کرد..با گفتن هر یک از عدد ها یک قطره اشک میریخت..
ا.ت: سه…هق..دو…ی..هق…یک!دوست دارم(آروم)
بالاخره خودش رو رها کرد..احساس خفگی شدیدی گرفت اما..چند ثانیه بعد بی حس شد! دیگه تموم شده بود…اون دختر بالاخره ترس و کنار گذاشت و انجامش داد..حالا دیگه ا.ت کوچولویی برای ته وجود نداشت..حالا دیگه فرشته ای برای ته وجود نداشت ..
۱.۸k
۲۵ آذر ۱۴۰۳