هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم


مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
دیدگاه ها (۱)

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مستکه نیستم خبر از هر چه د...

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویتخرابم می‌کند هر دم فریب چشم...

دارای زمین و آسمان یاور ماست چشم همه انبیاء به ...

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط