می‌خواستم آشفته نباشد حرکاتم

می‌خواستم آشفته نباشد حرکاتم
وارد شد و لرزید ستون فقراتم

وارد شد و جان کاملاً از کالبدم رفت
داده است ولی وعده‌ی یک بوسه، نجاتم

با نذر و نیازم اگر از راه می‌آمد
از دست نمی‌رفت حساب صلواتم

این شدت شیرین، هیجان در رگم انداخت
در چای چه‌ها ریخته‌ای جای نباتم؟

این‌قدر مشو خیره به ساعت مچی‌ات، باز
بنشین نفسی #شعر_بخوان ، مست صداتم

دروازه‌ی آغاز تمام کلماتی
من پنجره‌ی بسته‌ی آن سوی حیاتم

شرمنده‌ام از این همه احساس نگفته
تا #شعر شود، دست ببر در کلماتم

شعر از: آرش شفاعی
دیدگاه ها (۵)

گله گوسفند در تهران

جهاد امروز ما

یه دونه دلبر تو دنیا هست

آخرش کار می‌دهد دستم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط