ارزویی همراه با ازدواج💍
ارزویی همراه با ازدواج💍
پارت سوم🎼🎧🎤
(ایو)
با سرعت به سمت اتاق حرکت می کردم... در همون حین به یورا گفتم :
+ یورا برو خونه پیش مامانم الان شاید نگران شده باشه... بهش بگو بیرونم و زود می یام خودتم برو پیش داداشت اوکی؟!
نمی دونم عکس العملش چی بود ولی دیگه صدای پاش نمی یومد... رفتم کنار در اتاق اما وارد نشدم....
( نیم ساعت بعد)
این بشر چرا دو دقیقه سرجاش نمی شینه... نیم ساعته وایسادم... نگاهمو به داخل اتاق انداختم بلاخره نشستن... گوشام و تیز کردم:
_ببین جئون من هرجور شده باید برم دانشگاه هانیانگ خودت می دونی که اگه نَرم چه بلایی سرم میاد...
اون پسر کنارش که فک کنم اسمش جئون بود شروع کرد به صحبت کردن...
*داداشم من دیگه باید برات چیکار کنم؟! الان یه ساله با اوما و اوبا ( مامان و بابا) قهر کردی و همش دارین دعوا می کنین!!
دیگه نباید صبر کنم... وارد اتاق شدم و با یه صدای بلند گفتم :
+من بهتون کمک می کنم...
( یه ساعت بعد)
( ایو )
الان یه ساعت جلوی هم نشستیم و هیچ کس حرف نمی زنه...
رو به اون پسره گفتم :
+ خب نظرت چیه؟!
_خب ببین... نه من می شناسمت نه تو من و پس برای چی می خوای کمکم کنی...درستش رو بگم ازم چی می خوای؟!
رو بهش گفتم :
باهام ازدواج کن...
با چشما و دهن باز بهم زل زد و گفت :
_یعنی چی باهات ازدواج کنم؟! درست بگو ببینم!!
+ببین... ما می تونیم یه ازدواج سوری داشته باشیم و از این راه بتونیم بریم هانیانگ...
با چشمای تنگ شده بهم خیره شد ... گفت: _اونموقع از کجا که معلوم باشه راست بگی و جواب بده؟!
+ میل خودته اما من هر طور شده می رم هانیانگ و تو مجبوری تا اخر عمرت التماس مامان و بابات رو بکنی...
بلند شدم و رفتم نزدیک در اما :
_باشه باهات ازدواج می کنم...
بعدم اومد نزدیکم توی دو قدمیم...
_اما... اگه سرم و شیره بمالی و بری بد می بینی فهمیدی؟!
با یه لحن محکم گفت...منم رو بهش گفتم :
باشه... شمارم و سیو کن...
رفت گوشیش و اورد و شمارمو سیو کرد.. ازش پرسیدم:
راستی اسمت چیه؟!
_اسمم تهیونگ و تو...
سریع گفتم : ایو
_ اوکی پس خدافظ.
بعدم راهمون از هم جدا شد... شروع کردم دویدن به سمت خونه... امیدوارم هرگز از این تصمیم پشیمون نشم... من... اگه هم چیز خوب پیش بره می تونم به خواسته ام برسم و بعدم با یه طلاق هم چیز رو حل کنم... امیدوارم.
( ادامه دارد ✨)
*امروز پارت بعدی رو می زارم چون هم چیز رو نمی تونم با یه پارت توضیح بدم و الانم مسافرتم پس منتظر باشید...
شرط ها :۱۰ تا لایک و دوتا فالوور🗿
پارت سوم🎼🎧🎤
(ایو)
با سرعت به سمت اتاق حرکت می کردم... در همون حین به یورا گفتم :
+ یورا برو خونه پیش مامانم الان شاید نگران شده باشه... بهش بگو بیرونم و زود می یام خودتم برو پیش داداشت اوکی؟!
نمی دونم عکس العملش چی بود ولی دیگه صدای پاش نمی یومد... رفتم کنار در اتاق اما وارد نشدم....
( نیم ساعت بعد)
این بشر چرا دو دقیقه سرجاش نمی شینه... نیم ساعته وایسادم... نگاهمو به داخل اتاق انداختم بلاخره نشستن... گوشام و تیز کردم:
_ببین جئون من هرجور شده باید برم دانشگاه هانیانگ خودت می دونی که اگه نَرم چه بلایی سرم میاد...
اون پسر کنارش که فک کنم اسمش جئون بود شروع کرد به صحبت کردن...
*داداشم من دیگه باید برات چیکار کنم؟! الان یه ساله با اوما و اوبا ( مامان و بابا) قهر کردی و همش دارین دعوا می کنین!!
دیگه نباید صبر کنم... وارد اتاق شدم و با یه صدای بلند گفتم :
+من بهتون کمک می کنم...
( یه ساعت بعد)
( ایو )
الان یه ساعت جلوی هم نشستیم و هیچ کس حرف نمی زنه...
رو به اون پسره گفتم :
+ خب نظرت چیه؟!
_خب ببین... نه من می شناسمت نه تو من و پس برای چی می خوای کمکم کنی...درستش رو بگم ازم چی می خوای؟!
رو بهش گفتم :
باهام ازدواج کن...
با چشما و دهن باز بهم زل زد و گفت :
_یعنی چی باهات ازدواج کنم؟! درست بگو ببینم!!
+ببین... ما می تونیم یه ازدواج سوری داشته باشیم و از این راه بتونیم بریم هانیانگ...
با چشمای تنگ شده بهم خیره شد ... گفت: _اونموقع از کجا که معلوم باشه راست بگی و جواب بده؟!
+ میل خودته اما من هر طور شده می رم هانیانگ و تو مجبوری تا اخر عمرت التماس مامان و بابات رو بکنی...
بلند شدم و رفتم نزدیک در اما :
_باشه باهات ازدواج می کنم...
بعدم اومد نزدیکم توی دو قدمیم...
_اما... اگه سرم و شیره بمالی و بری بد می بینی فهمیدی؟!
با یه لحن محکم گفت...منم رو بهش گفتم :
باشه... شمارم و سیو کن...
رفت گوشیش و اورد و شمارمو سیو کرد.. ازش پرسیدم:
راستی اسمت چیه؟!
_اسمم تهیونگ و تو...
سریع گفتم : ایو
_ اوکی پس خدافظ.
بعدم راهمون از هم جدا شد... شروع کردم دویدن به سمت خونه... امیدوارم هرگز از این تصمیم پشیمون نشم... من... اگه هم چیز خوب پیش بره می تونم به خواسته ام برسم و بعدم با یه طلاق هم چیز رو حل کنم... امیدوارم.
( ادامه دارد ✨)
*امروز پارت بعدی رو می زارم چون هم چیز رو نمی تونم با یه پارت توضیح بدم و الانم مسافرتم پس منتظر باشید...
شرط ها :۱۰ تا لایک و دوتا فالوور🗿
۴۸.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.