و از سفر آفتاب



و از سفر آفتاب،
سرشار از تاریکی نور آمده ام
سایه تر شده ام
و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام
شب می شکافد
لبخند می شکفد
زمین بیدار می شود
صبح از سفال آسمان می تراود
و شاخه شبانه اندیشه من بر پرتگاه زمان خم میشود

#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۱)

‌#حضرت_حافظ در مسجد و میخانه خیالت اگرآیدمحراب وکمانچه زدو ا...

دل ز میان جان و دل قصٖد هوات می‌کندجان به امید وصل تو عزم وف...

‌گنجشک ها امروز که فقط نههر روز جوری نام تو راجیک جیک می دوز...

( گناهکار ) ۱۰۳ part بالشت رو گوشه ای پرت کرد و دست تو جیب ش...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط