شاعرانه

#شاعرانه
:می‌توانی که فریبم بدهی با نظری
پنجه‌انداخته‌ای سوی شکار دگری
آه! دیوانه آن لحظه ی چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود می‌نگری
آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری
مرهمی‌بهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق، آماده بکن خنجر برنده تری
هیمه بر هیمه‌ ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
دیدگاه ها (۱)

چشم مست یار من میخانه میریزد بهم

گوینـد طبیبـٰان ڪه بگـو درد ِ خـود، امّـٰا دَردی‌ ڪه گذشته‌س...

روی بپوش ای قمر خانگی تا نکشد عقل به دیوانگی #سعدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط