مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

به چشمهایم زل زد و گفت با هم درستش میکنیم چه لذتی د

به چشم‌هایم زل زد و گفت: «با هم درستش می‌کنیم». چه لذتی داشت این با هم؛ حتی اگر با هم، هیچ‌چیزی هم درست نمی‌شد، حتی اگر تمام سرمایه‌ام بر باد می‌رفت، حسی که به واژه ی «با هم» داشتم را با هیچ‌چیزی در این دنیا معاوضه نمی‌کردم. تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد، می‌تواند حس مرا در آن لحظات درک کند.
دیدگاه ها (۶)

باد که می‌وزد درخت خم می‌شود و برمی‌گردد سر جایش، من گرفتار ...

دعا می‌کنم امشبخواب زودتر مرا با خود ببرد؛برای همیشه مرا با ...

امروز بیشتر از همیشه حاضرمبهترین داشته‌هایم را بدهمتا بتوانم...

‏با من بمان، با من که تمام ستاره‌ها در تنم می‌سوزند و راحتم ...

#داستان_شبشبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری م...

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط