عشقِ تو وقتی غزلهایِ مرا بوسیده است
عشقِ تو وقتی غزلهایِ مرا بوسیده است
تا به حال از من کسی شعرِ بدی نشنیده است
با منی مثلِ بهارِ سبز با گل، با درخت
شعرِ من با تو لباسِ تازه ای پوشیده است
تا تو را پیدا کنم این روزها ، غم سالها
بی توای گل روز و شب حالِ مرا پرسیده است
شد خبر دار از معمایِ جنونم هر کسی
نامِ زیبایِ تو را در شعرهایم دیده است
عشق هر جایی که نامش با تو می آید وسط
غم بساطِ خویش را از آن میان برچیده است
در مدارِ عشق با من حرفِ رفتن را نزن
قبله یِ من چند ماهی ست سمتِ شما چرخیده است
شعرِ من در ذهنِ مردم تا ابد خواهد نشست
تا به حال از من کسی شعرِ بدی نشنیده است
با منی مثلِ بهارِ سبز با گل، با درخت
شعرِ من با تو لباسِ تازه ای پوشیده است
تا تو را پیدا کنم این روزها ، غم سالها
بی توای گل روز و شب حالِ مرا پرسیده است
شد خبر دار از معمایِ جنونم هر کسی
نامِ زیبایِ تو را در شعرهایم دیده است
عشق هر جایی که نامش با تو می آید وسط
غم بساطِ خویش را از آن میان برچیده است
در مدارِ عشق با من حرفِ رفتن را نزن
قبله یِ من چند ماهی ست سمتِ شما چرخیده است
شعرِ من در ذهنِ مردم تا ابد خواهد نشست
۷۹۹
۰۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.