شادت مادر افسان نیست

■●• شہادت مادر افسانہ نیست •●■

قسمت ششم ⇦ مشاجره‌ے عمر و سعد

⬛️▪️حباب بپاخاست و بعد از سخنرانی عمر گفت:

«ای انصار! دست نگه ‌دارید و سخنان این نادان و یارانش گوش ندهید و اگر خواسته ما را نپذیرفتند آن‌ها را از شهر و دیار خویش برانیم. اکنون وقت آن رسیده که شمشیرها از غلاف برون کشیم و اگر یکی از شما سخن مرا رد کند با این شمشیر کارش را بسازم»

□● مشاجرات لفظی بین عمربن خطاب و حباب بین منذر آغاز می‌شود.
■ عمر فریاد زد: خدا تو را بکشد.
■ حباب ابن منذر گفت: بلکه خدا تو را بکشد.
○ فاخذ و وطیء فی بطنه و دسوا فی فمه التراب‌○

منبع: السقیفه، ج6، ص 459

▪️ عمر او را گرفت و لگدی بر شکمش زد و دهان وی را پر از خاک کرد.
▪️ آنگاه عمر به جانب حباب بن منذر حمله برد، بر دست او ضربه‌ای زد که شمشیر از دست او افتاد. عمر شمشیر او را برداشت و از روی سعد بن عباده (که نشسته بود) پرید و دست بیعت به ابوبکر داد، بقیه هم از روی سعد می‌پریدند و چنین می‌کردند!

°• و آنچنان ازدحام شد که نزدیک بود سعد زیر پاها له شود و او فریاد می‌زد: «مرا کشتید»! و عمر می‌گفت : «بکشیدش. خدا او را بکشد»

▪️آنگاه بر بربالین سعد ایستاد و گفت:
می‌خواهم چنان تو را پایمال کنم که اعضایت در هم شکند!
■● قیس ـ پسر سعد ـ چون این سخن از عمر شنید برجست و ریش عمر را بگرفت و گفت: «ای پسر صهاک (نام جدّه حبشیّه عمر) که در جنگ فرار میکنی و در جای امن شیری! اگر مویی از سعد کم شود سرت را میشکنم»

■□ ابوبکر گفت: «ای عمر آرام باش که مدارا بهتر است» و بالاخره سعدِ بیمار را بی آنکه بیعت کند خزرجیان به خانه بردند.

▪️ ادامه دارد...↻

#شهادت_مادر_افسانه_نیست
#مشاجره_عمر_و_سعد#مادر#پهلوی_شکسته#مسمار#میخ_در#در_و_دیوار#بسیج_سایبری
دیدگاه ها (۱)

‌ ●■ بصیـــرت ■● درس‌های فاطمیه ∞ قسمت شش...

گذشت جمعه ولی دعای مانگرفت؛دعای مانه بگو "ادعای ما" نگرفت..ا...

هــــــدهــــــد بـــاغــــ فـــدکـــــ¤¤¤ ♥ خــطــبــه ی ف...

ان شاءالله...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط