کاخ تنهایی

کــاخ تــنهــایی
پارت بیست و چهار

همیشه جزئیات ورودم به تهران در ساعت ده صبح روز هشت اکتبر مصادف با شونزده مهر را بخاطر خواهم داشت. در فرودگاه مهرآباد باید منتظر میشدم همه مسافران هواپیما پیاده بشوند تا نوبت من برسد. دستور چنین بود. در انتظار نوبت در حالی که روی صندلی ام کز کرده بودم وقت کافی داشتم تا همه چیز را در آن پایین در میدان فرودگاه ببینم. جلو رفتن شاهدخت شمس به سوی دو برادر و همسرانشان ، تعظیم ها ، ماچ و بوسه ها و مذاکره طولانی ، از سمت دیگر راهرو پدرم به رویم لبخند میزند تا به من جرئت و شهامت ببخشد. آیا او هم در همین لحظه مثل من به یاد اولین جمله هزار و یک شب افتاده بود. شهرزاد دانا و پیش بین و از احوال شعرا و ادبا و ضرفا و ملوک پیشین آگاه بود. یک روز با پدر گفت:
_ ای پدر ، می‌خواهم تو را از افکار نهانم آگاه کنم.
در این روز در پایین پونزده پله پلکان هواپیما که من از پنجره هواپیما شمرده بودم زندگی نویی در انتظار من بود و من آنقدر افکار نهانی برای گفتن داشتم. افکاری که هر دختر جوانی را در لحظاتی که میرود تا تبدیل به یک زن بشود آزار میدهد. ناگهان یک خانم چاق نفس زنان وارد هواپیما شد و به من خیر مقدم گفت ، این فروغ ظفر بود. جن نیکوکاری که مثل علائدین مرا از دوربین عکاسی پسر عمویم گودرز ظاهر کرده بود. پشت سر او دکتر ایادی پزشک مخصوص شاه ایستاده بود. که به سادگی به من گفت:
_ سلام ثریا خانم
محجوبانه پاسخ دادم:
_ سلام آقا
نمی‌دانستم که بعدها دکتر ایادی یکی از وفادار ترین دوستان من خواهد شد. بعد از آنکه ما را در لیموزین که پای پلکان هواپیما ایستاده بود جای دادند به خانه امیر حسین برادر فروغ ظفر رفتیم. پدرم در گوشم گفت:
_ من موافقت کرده ام تو در خانه او مستقر شوی ، از میان همه بختیاری های مقیم تهران ، امیر حسین در دربار اعتبار بیشتری دارد.
برنامه قبلاً تنظیم شده بود. من باید فقط خودم را با آن تطبیق میدادم. پیش بینی شده بود که فردا به دربار معرفی شوم. پس از گذراندن یک شب راحت ، خواب ما را با خدایان برابر می‌کند. امروز دیگر ویلای امیرحسین و نیز اتاقی را که فروغ ظفر مرا برای استراحت به آنجا برد به خاطر ندارم. زیرا تازه چمدان هایم را باز کرده بودم که تلفن زنگ زد :
_ ممکن است دوشیزه اسفندیاری امشب نزد ملکه مادر بیاید؟ ملکه مادر یک شام خصوصی مختصری ترتیب داده اند.
دعوتی از کاخ در حالی که من فقط به فکر استراحت بودم. تا فردا صبح دور مرا قلم بگیرید. شاهدخت شمس مثل جن در اتاقم ظاهر میشود. چطوری توانسته خودش را به این سرعت به من برساند؟!
دیدگاه ها (۲)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط